Friday, May 27, 2011
Azerbaijan Diplomatic Academy :: Brenda Shaffer
Azerbaijan Diplomatic Academy :: Brenda Shaffer
Dr. Brenda Shaffer
Visiting Faculty
Email: bshaffer@univ.haifa.ac.il
Areas of Interest: Caspian energy issues, ethnic politics in Iran, and the Nagorno-Karabagh conflict.
Dr. Brenda Shaffer is a faculty member at the University of Haifa. She is also a visiting professor at the Azerbaijan Diplomatic Academy. Brenda is the President of the Foreign Policy Section of the American Political Science Association (APSA). She previously served as the Research Director of the Caspian Studies Program at Harvard University and was a post-doctoral fellow at Harvard's John F. Kennedy School of Government. Her research focuses on the Caucasus, Central Asia, the link between culture and foreign policy, collective identity and politics, and energy and politics. Dr. Shaffer takes a special interest in Caspian energy issues, ethnic politics in Iran, and the Nagorno-Karabagh conflict.
She is the author of the book Energy Politics (University of Pennsylvania Press, 2009). Dr. Shaffer is the editor of the book: Limits of Culture: Islam and Foreign Policy (MIT Press, 2006). She is also the author of Borders and Brethren: Iran and the Challenge of Azerbaijani Identity (MIT Press, 2002) which was formally recognized by the Azerbaijan Academy of Sciences in 2004. Dr. Shaffer has also published Partners in Need: Russian-Iranian Strategic Cooperation and Relations (The Washington Institute for Near East Policy, 2001). Dr. Shaffer's op-eds have appeared in a number of newspapers, including the Wall Street Journal, the International Herald Tribune, Christian Science Monitor and the Boston Globe. She is a frequent commentator on Central Asia and the Caucasus in international media outlets, including CNN, Fox News, and BBC radio.
Dr. Shaffer serves as a lecturer and consultant on the Caspian region to a number of public organizations, governments and regional security organizations, including NATO and the OSCE. She has also given Congressional testimony on U.S. policy in the Caspian region.
آکادمی دیپلماتیک آذربایجان : : برندا شافر
دکتر برندا شافر
بازدید از دانشکده
پست الکترونیکی : bshaffer@univ.haifa.ac.il
زمینههای مورد علاقه : مسایل انرژی دریای خزر ، سیاست قومی در ایران ، و مناقشه قره باخ.
دکتر برندا شافر عضو هیات علمی در دانشگاه حیفا است. وی همچنین استاد مهمان در آکادمی دیپلماتیک آذربایجان. برندا رئیس بخش سیاست خارجی از انجمن آمریکایی علوم سیاسی (اپسا) می باشد. او قبلا به عنوان مدیر پژوهشی مطالعات خزر دانشگاه هاروارد در برنامه خدمت کرد و شخص پس از دکترا در دانشگاه هاروارد مدرسه جان اف کندی از دولت بود. تحقیقات ایشان در زمینه قفقاز ، آسیای مرکزی ، پیوند میان فرهنگ و سیاست خارجی ، هویت جمعی و سیاست ، و انرژی و سیاست است. دکتر شافر طول می کشد با منافع خاص در مسائل انرژی دریای خزر ، سیاست قومی در ایران ، و مناقشه قره باخ.
او نویسنده کتاب انرژی سیاست (دانشگاه پنسیلوانیا پرس ، ۲۰۰۹) است. دکتر شافر ، از ویراستار کتاب است : محدودیت فرهنگ : اسلام و سیاست خارجی (ام آی تی پرس ، ۲۰۰۶). او همچنین نویسنده از مرز و برادران : ایران و چالش هویت آذربایجانی (ام آی تی پرس ، ۲۰۰۲) که به طور رسمی توسط آکادمی علوم آذربایجان به رسمیت شناخته شد در سال ۲۰۰۴. روسیه و ایران همکاری استراتژیک و روابط (موسسه واشنگتن برای سیاست شرق نزدیک ، ۲۰۰۱) : دکتر شافر همچنین همکاران در آیا نیازمند منتشر شده است. عملیات دکتر شافر - گردآورندگان را در تعدادی از روزنامهها ، از جمله وال استریت ژورنال ، اینترنشنال هرالد تریبیون ، کریستین ساینس مانیتور و بوستون گلوب ظاهر شد. او مفسر در آسیای مرکزی و قفقاز در رسانههای بین المللی ، از جمله سی ان ان ، فاکس نیوز ، بیبی سی و رادیو است.
دکتر شافر به عنوان مدرس و مشاور در منطقه خزر را به تعدادی از سازمانهای دولتی ، دولتها و سازمانهای امنیت منطقهای ، از جمله ناتو و سازمان امنیت و همکاری. او همچنین شهادت کنگره در سیاست آمریکا در منطقه خزر داده شده است.
Monday, May 23, 2011
وحد ت ملی و نقش زبان ملی در این وحدت
وحد ت ملی و نقش زبان ملی در این وحدت .
به قلم : کاظم رنجبر ، دکتر در جامعه شناسی سیاسی
Kazem.randjbar@yahoo.fr
با عرض سلام وعرض ارادت نسبت به همه ًهموطنان گرامیم ایرانیان و ایران دوستان ،تقاضا دارم ، در پخش این مقاله ، که در رابطه با مفهوم وحدت ملی ،و افشاء سیاست های بیگانگان ، و عاملان تجزیه طلب آنان ، که ملت ایران را آگاهانه و یا نا آگاهانه ، به جنگ خانمان سوز داخلی ، چون :یوگسلاوی سابق ، می کشند ، ، در پخش این مقاله در ابعاد گسترده ، به اینجانب ،کمک بکنند. باز هم تکرار میکنم ،هموطنان می توانند با تمام رضایت من، صاحب این قلم ، اسم و مشخصات مرا با تمام راحتی وجدان ،از مقاله حذف بکنند .هدف کسب اسم وشهرت نیست بلکه حفظ تمامیت ارضی و وحدت ملی ،وجلوگیری از احتمال یک جنگ داخلی است ،که بیگانگان وعاملان آنان در شکل گیری آن ، با مسائلی که در خاورمیانه و شمال آفریقا می گذرد ، بیش از پیش فعال شده اند . تشکیل میزگردی با عنوان اقلیت های قومی در ایران ،در28 فروردین 1390 در دانشگاه جورج واشنگتن ،در 28 فروردین 1390 توسط .اقایان : دکتر آرام حسامی ، دکتر آرش نراقی ،در این جوحاکم در جهان اسلام وعرب ، برحسب تصادف نبود . (ماخذ : http://www.djavadi.net/1390/01/28/ )
پیشگفتار :
در مقاله :تولد ملت ،در تعریف ملت ، چهار عنصر تشکیل دهنده یک ملت را ،با تکیه بر تجربه تاریخی ایالات متحد ه آمریکا ، انگلستان و فرانسه چنین توضیح دادیم :
1- سرزمین مشترک .
2- سرنوشت مشترک .
3- تاریخ مشترک .
4- همبستگی ارگانیک.(همبستگی سازمانی .Organic Solidarity – La solidaritté Organique.
بودن سه عنصر اولی به نفس خود ، باعث پیدایش ملت نمی شود، بلکه آن عنصر چهارم ، یعنی همبستگی ارگانیک ، یا در زبان فارسی ، همبستگی سازمانی است ،که سه عنصر بالا را از مرحله بالقوه ، به مرحله بالفعل می رساند .در همبستگی ارگانیک ، زبان ملی ، بمانند ملاط و سیمان در ایجاد وحدت ملی نقش اساسی دارد .بی جهت نبود که حکومت پوشالی سید جعفر پیشه وری ، عامل قدرت استعما ر تزار های سرخ شوروی ،که هدفشان تجزیه ایران بود ، اولین اقدام اش ،در سال 1324 شمسی ،جایگزین کردن تدریس زبان ترکی آذری ، بجای زبان فارسی ،یعنی زبان وحدت ملت ایران بود، که تا از این طریق این وحدت ملی را از بین برده ،و اولین مرحله تجزیه کشور یعنی قطع ارتباط فرهنگی ،وهمبستگی ملی را به اجراء درآورد .
امروز هم ، تجزیه طلبان ، در ظاهر، زیر پوشش :حق تعین سرنوشت ، حق تحصیل در زبان مادری ، در واقع وحدت ملی را هدف قرار داده اند ، تا از این طریق ، با قطع ارتباط فرهنگی بین اقوام ایرانی در نهایت ، تجزیه ایران را، به کمک های قدرت های خارجی ، عملی سازند.این هدف نهائی خود را با انواع مردم فریبی ها تا آنجا پیش می روند که بعضی از این تجزیه طلبان ، با «قسم و آیه » که ما مخالف تجزیه طلبی هستیم ، فقط می خواهیم، ایران نیز مثل کشور سویس ، تبدیل به « کنفدراسیون ملتها ایران » بشود ،و هر «ملتی » در زبان مادری اش تحصیل بکند !!!در حالیکه میدانیم که اغلب این حضرات ، حتی تاریخ تشکیل کشور فدرال سویس را که سال 1848 است نمی دانند . سویس فدارال 162 سال تاریخ دارد ، وچرا قدرت های اروپائی تشکیل چنین کشور فدرال را قبول کرده اند ،آیا حضرات می دانند؟
کشور بلژیک که استقلال اش به سال 1830 می رسد ،و این کشورمتشکل از دوایالت : والون و فلامان(Flamande-Wallonne ) با زبان فرانسه و هلندی ،که تاریخ حیات اش 182 سال بیش نیست ، در همین اروپای غربی ، همین امروز در حال تجزیه است ،و بیش از یکسال است این کشور که مقر اتحادیه اروپا نیزهست ، بخاطر عدم وجود تفاهم بین این دو قوم ، اتحاد برای تشکیل دولت ،برای اداره کشور وجود ندارد . انزجار و تنفر بین این دو قوم به حدی رسیده است ،است که اگر ، تصادف خونین اتومبیل در ایالت فلامان رخ بدهد ، اگر کسی از سرنشینان ، یا عابرین در زبان فرانسه به بخش اورژانس تلفن بزند ، و تقاضای کمک فروی بنماید ، کسی به تلفن نه تنها جواب نمی دهد ، بلکه به کمک آسیب دیدگان هم نمی آید .!!! این ها واقعیت امروز بلژیک هستند.
.آیا می توان ایران کشوری واقع در خاورمیانه ، نا امن ترین منطقه جهان بعد از جنگ دوم جهانی ، مهد جنگ های خونین ، میدان رقابت های بی رحمانه قدرت های استعماری ،در چنین منطقه ای ایران متشکل از اقوام مختلف ایرانی ،که تاریخ مدون اش به چندین هزار سال میرسد ، با سویس مقایسه کرد ؟
حقیقت این است ، من صاحب این قلم ، خود زمانی بر این عقیده بودم ،که در کنار زبان فارسی ، فرزندان ایرانی متشکل از اقوام مختلف ایرانی ، باید زبان مادری شان را همراه با زبان فارسی ، یعنی زبان ملی ملت ایران بیاموزند.اما وقتی که به واقعیت تاریخی ایران ،و خیلی از کشور های نظیر ایران رامطالعه کردم ، وبا مشاهده سیاست های قدرت های سلطه گرو اهداف ژئوپولتیک ،و ژئواستراتژیک این قدرت ها را تحلیل و برسی نمودم ،وبا مشاهده کشور های چون آمریکا ، خصوصأ بریتانی کبیر و فرانسه متشکل از اقوام مختلف با زبان های مختلف ، هرسه کشور در راستای حفظ وحدت ملی ، دارای زبان واحد ملی هستند ، به این نتیجه رسیدم ،که در حقیقت این خواست ، تحصیل به زبان مادری ، یک طرفند سیاسی، حمله به وحدت ملی و همبستگی آرگانیک ، و پیش در آمد تجزیه ایران است . خصوصا اینکه ، ایران نه در اروپا قرار دارد ، نه سویس است ، بعلاوه تجربه تلخ حکومت پیشه وری به پشتبانی ابرقدرت قلدوری چون شوروی را از سرگذرانده است.
همین امروز ، مسئله کذائی ،و دروغ تاریخی جایگزین کردن نام :خلیج فارس ، را به نام «خلیج عربی !!!» که
یکی از طرفند ها و دزدی های تاریخی است ، به عیان توسط کشور های عربی می بینیم .ملاحظه می شود ،که با نهایت بی شرمی ، یک عده از قلم بدستان جیره خوار شیوخ اعراب ، «خلیج عربی » می نامند ،و حتی خوزستان را «عربستان !!!» می نویسند!!!(1)
این مقاله را به دو موضوع :
1- نقش زبان ملی در ایجاد وحدت ملی ،
2- جهان سیاست ، جهان ایده الیسم و رویا ها نیست
توضیح و تفسیر خواهیم کرد .
* * *
1- نقش زبان ملی در ایجاد وحدت ملی .
چه کسی در 60 سال گذشته به اندازه زنده یاد :سید محمد حسین بهجت تبریزی معروف به شهریار (1285-1367) به فرهنگ و ادبیات ،و ادبیات فلکلوریک آذربایجان ،در زبان آذری ، وایران زمین در زبان فارسی زبان ملی واداری کشور ایران خدمت کرده است ؟ اشعاری را که شهریار در اثر معروف خود ، حیدر بابا آفریده است ، این شاعر ایرانی و آذری تبار را همطراز :آلفونس دو لامارتین،(Alphonse de Lamartine - 1790 -1869 ) شاعر و نویسنده فرانسه کرده است.آیا شهر یار در مدارس آذری زبان ، تحصیلات دبستانی ، دبیرستانی و دانشگاهی خود را گذرانده بود ؟ آیا کسی در ایران ، مانع می شد که شهریار همراه با سرودن اشعار در زبان فارسی ، زبان وحدت ملی ، در زبان آذری ، زبان مادری خود شعر بسراید؟تسلط شهریار ، به فرهنگ وادبیات ایران ، ناشی از وحدت اقوام ملتی متشکل، با تاریخ چندین هزارساله ایست ،که هرکدام در غنا وتکا مل رشد وبلوغ این فرهنگ در قالب زبان ملی ، یا به عبارت دیگر ، زبان وحدت ملی زحمت کشیده ،و برای نسل های آینده این ملت ، به ارث گذاشته اند .همه این ادبا ء وشعراء زبان مادری شان ، زبان فارسی نبود .خود شهریار ،و پروین اعتصامی ، در زمان معاصر ، نمونه این واقعیت است ،که میتوان ، صدها نام و نمونه از اقوام ایرانی ،آورد ،که هرکدام در تکامل و رشد این زبان وحدت ملی نقش آفرین بودند. به همین جهت نیز ، دشمن وحدت ملیایران ، این سنگر را هدف قرار داده است.
مادر من این صاحب قلم ، بمانند ملیونها زن ایرانی هم سن و سال نسل خودش ،از «برکت » جهالت و خرافات آخوندی واستبداد حاکم ، از نعمت خواندن و نوشتن محروم بود . اما از آنجائیکه خود او روح حساس داشت ، و روستائی که در آنجا به دنیا آمده و دوران کودکی اش را گذرانده بود ، درمنطقه هشترود در دامن کوه سهند منطقه ایکه شهریار ، زندگی روزانه روستائیان را همراه با شادی و غم واندوه ،مراسم نامزدی و عروسی سنتی این روستائیان را در حیدر بابا نقل می کند ، مادرم را بخاطرات گذشته می برد ، بعضأ از من می خواست ،که چند صفحه از اشعار حیدر بابا را در زبان آذری برای او بخوانم و او بایک حالت نوستالژیک به این شعار گوش میداد .
همین مادرم ، وقتی که در مقابل مسائل مختلف زندگی قرار می گرفت ، این بار ، به سراغ دیوان حافظ می رفت ، و استخاره می کرد ،و می خواست که من فالی برای او بگیرم .این بار، زبان روح حافظ شیرازی در قالب زبان فارسی و ترجمه آن به زبان آذری بود ، بود که روان ورویا های آرزومندانه او را شاد وامیدوار به آینده می کرد . زمانی هم می رسید ، که برای ارواح پدر و مادرش ، از برادر بزرگم که قران را با صدای مخصوص ولهجه آخوندها می خواند ، سورهٌ الرحمان را بخواند ، تا بر باور مذهبی اش ، ارواح پدر و مادرش ، آرامش یابند. اگر به این سه موضوع بظاهر ساده ، دقیق بشویم ،:می بینیم ، آنچه که مادر مرا، بمانند ملیونها ایرانی ، از ریشه و بنیان فرهنگ ملی جامعه ایران محروم میکرد ، بیسوادی مادر من بود . اگر مادر من سواد خواندن و نوشتن در زبان فارسی ، زبان وحت ملی به حد لااقل پایان دوره متوسطه را داشت ، نه تنها با زبان مادری خود بیگانه نبود ، بلکه آثار ادبی و نوشته های تمام هموطنان خود را چه فارس ،چه عرب ،چه کرد ،چه ترکمن ،و چه بلوچ را می توانست بخواند و بفهمد ، با تمام هموطنان خود روابط فکری و عاطفی و تبادل فکری داشته باشد .
دلیل همبستگی ملی ملتهای چند قومی بریتانیای کبیر ، یا فرانسه این نیست که این اقوام در زبان های مادری شان تحصیل می کنند ، بلکه درست برعکس برای این است ، که بیش از یک قرن است ، در این کشور ها ، بیسوادی شهروندان این کشور ریشه کن شده است و هر فرانسوی و بریتانیائی ، می تواند در زبان فرانسه و انگلیسی با سایر هموطنان خود ارتباط فکری و قلمی و محاوره ای داشته باشد .
.مادر من ، بمانند ملیونها ایرانی نسل خود قربانی این نبود که در مدارس آذربایجان ، زبان ترکی تدریس نمی شد ، بلکه قربانی جهل و خرافات آخوندی و فقر فرهنگی ،از منظرامکا نات آموزش و پرورش ، جامعه ایران بود .
محمد حسین بهجت معروف به :شهریار ، ساخته و پرداخته فرهنگ غنی سرزمین ایران بود ،که در آن زبان ملی ، بمانند ملاط و سیمان ، اقوام ایرانی را بهم پیوند می دهد . شهریار نه تنها با دوستان ادیب و شعرای ایران زمین در زمینه ادبیات بحث و فحص داشت ، حتی با شعرای (آذربایجان شمالی ) اران ، چون بختیار وهاب زاده ، نیز ارتباط فرهنگی و تبادل شعری وادبی داشت،که این امر برای ایرانیان آذری تبار روشن و آشکار است .
نظیر چنین ارتباط عمیق فرهنگی ادباء شعراء نویسندگان ایرانی آذری تبار را با سایر شعرا و ادبا و نویسندگان ایران زمین را نمونه های بسیار دآریم ،که احمد کسروی ، به عنوان مورخ و محقق و پروین اعتصامی به عنوان شاعر، و دهها نمونه دیگر را می توان مثال آورد .آیا همین امروز کسی مانع می شود که ایرانیان کرد تبار ، عرب تبار ، ترکمن تبار ، بلوچ تبار ، در زبان مادری خود شعر بگویند و با سایر شعرای ایرانی تبادل فرهنگی داشته باشند ؟ .
آن چیزی که تجزیه طلبان ، با طراحی موذیانه قدرت های خارجی ، برای آینده ایران نقشه می کشند ، درست تجزیه ایران است ،که این سیاست ، زیر پوشش :فدرالیسم ، حق تعین سرنوشت ، تدریس و تحصیل در زبان مادری به عبارت دیگر درست حمله به جوهر و سیمان وحدت ملی ، یعنی زبان ملی است ،که 75 ملیون ایرانی را بهم پیوند می دهد ، شروع می کنند . با انواع تهمت های چون فاشیزم فارس ، پان فارسیسم ، وحدت ملت ایران را نشانه گرفته اند.
چقدر بجا و عمیق خود شهریار ،این خطر تجزیه را پیش بینی کرده بود ،که در اینجا نمونمه می آوریم .
* * *
چوخواهد دشمنی ، بنیاد قومی را براندازد .
نخست آن جمع را از هم پریشان و جدا سازد.
چو تنها کرد هریک را ، به تنهائی بدو تازد ،
چنان اندازدش از پا که دیگر سرنیافرازد .
چون یکی از کانون های تجزیه طلبان ایران ، کشور کانادا ، شهر تورنتو است ، لازم می دانم روی یک موضوع تاریخی در رابطه با موقعیت مخصوص و استثنائی این کشور ،که می تواند تجربه برای ملت ایران ، از منظر سیاسی و ژئوپولتیک باشد یک لحظه مکث بکنیم.
بین کشور های آمریکا ، کانادا، انگلستان ، استرالیا ، و زلاند جدید ، یک پیمان نظامی ، سیاسی ، استراتژیک وجود دارد ،که هیچ کشور دیگر ، حق ورود به این کلوب بسته و انحصاری را ندارد.این همبستگی و اتحاد ، ناشی از احساسات ، زبان مشترک ،تاریخ مشترک ، دوستی قدیمی نیست. در جهان سیاست ، احساسات و عاطفه ،جایگاهی ندارند ،همه برنامه ، تاکتیک ها و استراتژی ها ، بر مبنای عقل و منطق ، و منافع دراز مدت ،همراه با بررسی هزینه های انسانی و مادی ، تصمیم گیری می شوند .این رابطه تنگاتنگ پنج کشور جهان ،آنچنان محکم و پایدار، تواًم با اعتماد و صداقت و وفاداری متقابل است ،که حتی سازمان های اطلاعاتی این پنج کشور ،در مسائل امنیتی مربوط به امنیت این 5 کشور ، همکاری تنگاتنگ دارند . با وجود اینکه بعد از شکست ناپلئون بنا پارت در جنگ با انگلیسی ها در سال 1815 ،و تبعید او به جزیره سنت هلن ، هرگز هیچ جنگی بین فرانسویان و انگلیسی ها رخ نداده است ،و از آن تاریخ تاکنون در تمام جنگ های ایکه انگلستان ویا فرانسه در گیر بودند ، این دوکشور متحد نظامی در کنار هم علیه دشمنان مشترک خود جنگیدند، ،این پنج کشور یاد شده در بالا ، فرانسه را به این اتحاد تنگاتنگ ،و همکاری سازمان های اطلاعاتی این کشور ها راه نمی دهند.
برای اولین باردر 10 ماه مه 1534 ، دریانورد فرانسوی بنام : ژاک کارتیه (Jacques Cartier – تولد 1491- مرگ 1557) به عنوان اولین اروپائی ،درساحل شرقی کاناد ، خلیج سن لوران پیاده شد. این در یانورد ، سه بار همراه با ملوانان فرانسوی ، به این قاره جدید مسافرت کردند ،و به دنبال آن ، به مرور بخشی از کانادا ، با نام ایالت کبک (Québec ) امروز با جمعیتی 7ملیون 750 هزار نفر با زبان رسمی فرانسه ، در این ایالت زندگی می کنند . 27 ملیون کانادائی انگلیسی زبان نیز، درسایر نقاط این کشور وسیع ،ساکن هستند . سالها بود که دولت فرانسه در راستای سیاست های خارجی خود ، در تقابل با رقبای همطرازش ،سعی بر آن داشت ،که منطقه کبک را ، به هروسیله ممکن ، تبدیل به یک کشور آزاد فرانسه زبان بکند . این نوع رقابت ها در جهان سیاست امری است رایج و معمول . همین امروز ، تجزیه طلبان فعال اقوام مختلف ایرانی ، مسلمأ توسط قدرت های ذینفع کمک مالی وتبلیغاتی می شوند. کشورهای نظیر روسیه ، ترکیه ، قدرت های عربی ، قدرت های استعماری ، مسلماً هد فشان تجزیه و تضعیف ایران در چنین منطقه سوق الجیشی است.
در 24 ژوئیه 1967 ، ژنرال دوگل رئیس جمهور وقت فرانسه ، در مسافرت رسمی خود به کاناد ، در ایالت کبک ، در شهر منترال ،(Montréal ) در یک سخنرانی رسمی ، در میدان شهردای برای جمع شهروندان منترال سخنرانی کوتاه ولی تاریخی کرد ،که این سخنرانی کاملأ با شعار های از قبل تهیه شده ، در راستای اهداف سیاسی و ژئوپولتیک فرا ملی فرانسه تهیه شده بود ،که در جهان سیاست ، امری است رایج . این سخن رانی بسیار کوتاه ، ولی معروف در سطح جهانی و تاریخی ، از چند جمله کوتاه فراتر نبود . در آن موقع بخشی از تجزیه طلبان کانادای فرانسه زبان ، یعنی ایالت کبک (Québec ) در سازمانی بنام : Rassemblement Pour l’Indépendance National - مجمع برای استقلال ملی ،تشکیل داده بودند ، وتحت برنامه ای بر این تلاش داشتند ،که بخش فرانسوی نشین کانادا را از کل کانادا جدا کرده ، تبدیل به کشور مستقل بکنند . (همان اصلی که تجزیه طلبان در ایران ، زیر پوشش : حق تعین سرنوشت ، شعار تجزیه طلبی خود را پیش می کشند ) اما همانطوریکه در بالا اشاره شد ، جهان سیاست ، جهان شعار و احساسات نیست ، بلکه جهانی است که در آن رابطه قدرت ها و واقعیت های زمانی و مکانی سخن آخر را می گویند .ژنرال دوگل سخنرانی خود را آنروز چنین شروع کرد :
«...» انچه را که من آمده ام در این جمع فراموش نشدنی به شما بگویم ، و باید اضافه بکنم ،که خاطره این جمع فوق العاده اهالی مونترال ، برای من فراموش نشدنی است . کل فرانسه ، آنچه را که در اینجا می گذرد ، می بیند ، می شنود ، حتی من می توانم بگویم ،حتی او (منظور فرانسه است ) بیشتر از این میخواهد .
- زنده باد مونترال .
- زنده باد کبک .
- زنده باد کبک (مکث کوتاه ) آزاد.... .(اینجا مظور دوگل رساندن پیام واقعی و سیاسی خود بود ،که پیام تجزیه طلبان بود . بعد ادامه می دهد .
- زنده باد کانادا ای فرانسه .
- و زنده باد فرانسه .(2 )
همین سخنرانی چند جمله ای یک بار سیاسی در سطح بین المللی داشت. اولأ دوگل در فرانسه و در جهان ، مظهر مقاومت ملی فرانسه در مقابل ارتش اشغالگر آلمان در جنگ دوم جهانی بود ،و در این مبارزه علیه اشغالگر ، نماینده :فرانسه آزاد ،دربین دولتهای درجنگ علیه آلمان ،یعنی متفقین ، نماینده رسمی دولت و ملت فرانسه شناخته شده بود .با این عنوان تاریخی خود ، با شعار زنده باد کانادای فرانسه ، و زنده باد فرانسه ، دوگل مهر پیوند اتحاد وهمبستگی فرانسه را با تجزیه طلبان کبک می زند ، وعملأ در امور داخلی یک کشور مستقل ، دخالت رسمی می کند ، که درست مخالف شئون و قوانین دیپلماتیک رایج در جهان سیاست است .
دولت کانادا ، در مقابل این رفتار غیر دوستانه ژنرال دوگل ، رسمأ اورا به روش دیپلماتیک از کانادا بیرون کرد . ژنرال دوگل که با کشتی مجلل تفریحی معروف به :کشتی کلبر ، به فرانسه آمده بود ،26 ژوئیه با این حادثه خود خواسته سیاسی اش این بار با هواپیمای جت :Dc8- با «سرعت جت » کانادا را به مقصد فرانسه ترک کرد . با این رفتار غیر دیپلماتیک تا روزیکه ژنرال دوگل رئیس جمهور فرانسه بود ، رابطه کانادا با فرانسه چندان گرم و دوستانه نبود .بعد از گذشت 44 سال از آن تاریخ ، نه ایالت کبک از کانادا جدا شد ، نه مردم فرانسه تبار کبک حاضر به جدا شدن از کانادا هستند ،ونه دولت آمریکا اجازه می دهد ،که طبق دکترین مونروئه ، کشور ثالتی در قاره آمریکا ، حضور سیاسی نظامی داشته باشد .(3) .
21 فوریه روزجهانی زبان مادری است در 20 فوریه 2011 ، به همین مناسبت ، کنفرانسی در ترنتو با شرکت ، آقایان : دکترامیر حسن پور،ازایرانیان کرد تبار ، ، دکتر علی رضا اصغر زاده ، از ایرانیان آذری تبار ،، یوسف عزیزی بنی طرف ، از ایرانیان عرب تبار ، شرکت داشتند ، و در باره حقوق مدنی و فرهنگی این اقوام ایرانی سخنرانی داشتند . آقای یوسف عزیزی بنی طرف ، سخنگوی اقلیت قومی عرب تبار ، در این سخنرانی ، چنین می گوید «...» در مورد عربستان و خلیج فارس ، واین ها در خارج ، به خصوس خلیج فارس به تابو تبدیل شده ،و هیچ کس حق ندارد در باره اش بحث کند و گرنه می گویند خائن ، مگر اینکه ثابت بکنی خلیج فارس است .دوستان عزیز ، واژه عربستان یک واژه فارسی است ما در عربی استان نداریم ، عربستان یعنی استان عرب ها ، این واژه طبق گفته همه تاریخ نویسان فارس ،از دوره شاه عباس صفوی ، از عالم آرای عباسی بگیرید تا تذ کره ناصری ناصر الدین شاه ، تا تاریخ پانصد ساله سید احمد کسروی ، دهها کتاب تاریخی که فارسها(خوب دقت بکنید ، فارسها نوشته اند ،!!! منظور این است که ایرانی ها ننوشته اند ) نه عرب ها ، ذکر شده ،که نام این منطقه عربستان است ، بخاطر اینکه اکثر مرد مش را عرب ها تشکیل می دهند ، ولی آن تاریخ نویس ها تناقضی بین عرب بودن و ایرانی بودن این ها نمی دیدند در نتیجه منصف بودند . با آمدن شونیزم رضاخانی و پیدایش ستم ملی بود که حساسیت نسبت به غیر فارس فراوان شد و بخصوص نسبت به عرب که ریشه تاریخی و جغرافیائی دارد ، که فرصت برای باز کردن آن نیست .در نتیجه ما باید گفتمان عرب ستیز ، ترک ستیز ودیگر ستیز را در ایران نقد کنیم ،چه در آثار فروغی ، محمود افشار وصادق هدایت ، چه در آثار اخوان ثالث و جمال زاده و زرکوب و هرکس دیگر باشد .اگر نقد نکنیم برادری نخواهد بود .نمی شود گفت :هموطن عرب بیا برادر من باش ولی من بهت فحش می دهم و هزار و یک اهانت روا می کنم ، اسمت را عوض می کنم ، شما حق ندارید که به خرمشهر محمره بگوئید ، به سوسنگرد بگوئید خفاجیه ، به خوزستان بگوئید عربستان .شما حق ندارید ،شما حیوانید ، من که فارس هستم برایتان اسم می گذارم ، این گفتمان اشتباهی است و وحدت ایجاد نمی کند .(4)
همین نوشته آقای یوسف بنی طرف ، نشانه از «نوعی زرنگی !!!» شخصی است ،که به تنهائی به قاضی میرود ،و به ظاهر برنده دادگاه برمی گردد . آقا نمی خواهند در باره نام و ماهیت تاریخی خلیج فارس صحبت بکنند ،که به قول خودشان «این ها در خارج به خصوص خلیج فارس به تابو تبدیل شده است ...» اما برای اینکه ثابت بکند که «خوزستان ، اسم واقعی اش عربستان است ، به تاریخ نویسان فارس دوره شاه عباس صفوی .... استناد می کند »
آقای یوسف بنی طرف ، همین روش تحقیق شما را در رابطه با عربستان بودن خوزستان در رابطه با نام خلیج فارس فارس بکار بگیریم ،و ببینیم مورخین و جغرافیا دانان دنیا ، ووحتی اعراب در باره نام خلیج فارس چه اسنادی گذاشته اند؟
نامیدن خلیج عربی بجای خلیج همیشه فارس ، یکی از طرفند هاو تحریف تاریخی تجزیه طلبان است .دوهزار وپانصد سال پیش ، یونان باستان ، با آن تمدن و فرهنگ معروف خود ، که با ایران رابطه داشت ، خلیج فارس را :Limen Persikos - و امپراطوری روم ، که قرنها ایران با این ابر قدرت زمان خود جنگ های طولانی داشت در زبان لاتین ، ، خلیج فارس را :Sinus Persicus – و جغرافی دانان قرون وسطی اعراب نیز :البحر الفارسی می نامیدند.اما ملاحظه می شود ،که با نهایت به ظاهر زرنگی ، یک عده از قلم بدستان جیره خوار شیوخ اعراب ، «خلیج عربی » می نامند .(5)
آقای یوسف بنی طرف ، من چگونه می توانم به صداقت و برابری و برادری شما اعتماد بکنم؟ من صاحب این قلم ، ذاتأ آدم بد بین نیستم ، ولی بخاطر مهاجرت طولانی و زندگی در فرانسه ، از این ملت ها هم چیزی به اندازه شعور خودم یاد گرفته ام. ولتر می گوید : به گفته ها و نوشته های مردم اعتماد نکنید، بلکه به اعمال و رفتارشان دقیق بشوید .چون آدم صادق و صمیمی را می توان از اعمال و رفتارشان شناخت .
آقای یوسف بنی طرف ، شما اگر می خواهید صداقت گفته ها و برادری تان و دفاع از ایران وایرانی بودن تان را در عمل ثابت بکنید ، یک راه ساده و بدون دردسر و صادقانه وجود دارد . آن چنین است ،که جنابعالی ، یک نامه ای با مشخصات دقیق خود ، در زبان فارسی ، و عربی ، به آدرس تمام وزارت خارجه کشور های عربی بنویسید ، و عین نامه را نیز در نشریات رسمی ایران و ایرانیان خارج چاپ و منتشر بکنید : در نامه به نام یک ایرانی مدافع حق و حقیقت به این دولت های عربی بنویسید ،که طبق اسناد معتبر تاریخی که سابقه بیش از دوهزار و پانصد ساله دارند ، نام خلیج فارس ، چه در بین یونانیان ، چه در بین رومیان و چه در بین جغرافی دانا ن عرب ، خلیج فارس بوده و همیشه هم خلیج فارس خواهد بود ، شما کشور های عربی چرا اسم کذائی روی این خلیج همیشه فارس گذاشتید ؟
آقای یوسف بنی طرف ، شما اول برادری تان را ثابت بکنید ، بعدأ مسائل اختلاف برانگیز را با مهرو احترام برادری می توان حل کرد .
اما اینکه می فرمائید به ایرانیان عرب تبار از منظر فرهنگی و زبان قومی ظلم شده است ، هموطن عزیز (اگر اجازه بدهید شما را هموطن عزیز و گرامی خطاب بکنم ) حقیقت این است ،که نمی دانم شوخی می می کنید ، یا به قول هموطنان اصفهانی : مزاح می فرمائید ؟ آقای یوسف بنی طرف ، ایرانیان 1400 سال است که با تاریخ عرب ، فرهنگ عرب ، الفبای عرب زندگی می کنند، حتی با ساعت عربی میخوابند و با ساعت عربی بیدار می شوند.در زبان عرب نماز می خوانند ، در ماه عربی روزه میگیرند ، 12 ماه سال برای عرب ها عزاداری میکنند ، در حالیکه مدارس کودکان ایرانی فاقد وسایل لازم تحصیلی است ، ایرانی هر سال 5 ملیارد دولار برای زیارت حجرالسواد پول به جیب ملیادر های عرب می ریزند . آقای یوسف بنی طرف ، خوب است بی طرفی را رعایت بکنید . ایرانی حتی وقتی با همسرش یعنی تا محرم ترین وخصوصی ترین رابطه زن و شوهر ، باید قوانین عربی را رعایت بکند که نمازش باطل نشود . ایرانی وقتی وارد مستراح می شود ، باید دعای عربی بخواند و با پای چپ وارد شده و با پای راست خارج بشود . در ایران امروز طبق قوانین عرب ، دخترک 9 ساله را به عقد مرد 50 ساله در می آورند ،که این رسومات ، از فرهنگ عربی واسلامی دوران جاهلیت عرب به ارث مانده است .تعدد زوج ، چون پیامبر اسلام 12 زن داشت ، اجازه دادهاند که سایرین 4 زن دائم داشته باشند ،که خود این عمل غیر انسانی خانواده های ارانی خصوصأ فرزندان ایرانی را نابود کرده است .شما می فرمائید در ایران به اعراب توهین می کنند؟ آقای یوسف بنی طرف ،زبان عربی در مدارس ایران از دوره دبستان ، بنام قران ،و از دوره دبیرستان ، به عنوان ماده درسی تدریس می شود و یکی از ماده درسی مهم در رشته ادبیات است. اگردر ایران کسی به زبان عرب آشنائی نداشته باشد ، رشته حقوق ، که بخش مهم حقوق جزائی برگرفته از حقوق اسلامی است ، نمی تواند تحصیل بکند .
آقای یوسف بنی طرف از آنجائیکه بخشی از مورخین و محققین ایرانی ، تاریخ ایران را در رابطه با همسایگان خود ، کشور های عربی ، امپراطوری عثمانی ، امپراطوری روسیه تزاری ،و روسیه شوروی ، تحقیق و تفسیر می کنند ، ناراحت هستند!!! عجب!!! آقای یوسف بنی طرف ، تحقیق و پژوهش در همه رشته های علمی ، پایه رشد فرهنگ یک ملت است . به همین خاطر نیز قدرت های استبدادی و استعمار حاضر نمی شوند ، محققین و پژوهشگران در علوم سیاسی ، وعلوم انسانی آزادانه تحقیق بکنند . اگر در ایران تحقیق و پژوهش آزاد بود ، نه دیکتاتوری شاهنشاهی و نه دیکتاتوری شیخ شاهی خمینی ، نمی توانستند حتی یکسال دوام بیاورند . بی جهت نیست که آقای خمینی می گفتند : بشکنید این قلم ها را ؟ تعجب آور است که یک روشنفکر ایرانی عرب تبار(امیدوارم عنوان ایرانی بودن شما را ناراحت نکند ) ، از تحقیق و پژوهش ایرانیان در رابطه با جامعه و تاریخ ایران نگران است !!! نگرانی شما از چیست؟ آیا نگرانی شما از این است که ایرانی بداند که تاریخ خوزستان ،و حضور تمدن ایرانی در این خطه مهم و سوق الجیشی ، سابقه 3000 ساله دارد ؟ از این نگران هستید که کاوش های شهر شوش نشان می دهد ،که این منطقه ، دارای تمدنی بسیار پیشرفته تر از سایر نقاط ایران داشت ،و عربها بعد از سلطه خود بر ایران در این منطقه ساکن شده اند؟ ایرانی نباید بداند ،که چرا قبر امام هشتم شیعیان ، معروف به امام رضا ، چرا ، 3 هزار کیلومتر دور تر از جایگاه موطن او اوست ؟ آیا امام هشتم شیعه یان آمده بود ، زخم ها و درد های ایرانیان ساکن خراسان را مداوا بکند؟
آقای بنی طرف ، قاره اروپا ، قرنها شاهد جنگ های خونین ،و قتل عام مردم مغلوب توسط ارتش های غالب بود . امروز در مقابل ابر قدرت های چون آمریکا ، روسیه ،و چین ، بخش مهم کشورهای با اعتبار اروپا ، سازمان اتحاد سیاسی ، اقتصادی و حتی نظامی اروپا را ساخته اند ،که بتوانند از منافع خود در مقبل این قدرت ها دفاع بکنند . همین همبستگی و حتی داشتن پول واحد ، وبرداشتن مرز ها بین همپیمانان اروپائی ، مانع آن نمی شود ،که پژوهشگران و مورخین اروپائی ، تاریخ واقعی اروپا ، جنایات قدرت های غالب بر مغلوب را در مدارس و دانشگاه ها به ملت خود تدریس نکنند. کسی که از تاریخ واقعی وطن خود بیگانه است ، با ملت خود هم بیگانه است . این حق هر ایرانی شایسته این نام است ،که تاریخ و فرهنگ ملت ایران را بدون کم کاست ، بدون سانسور جنبه های منفی ،و بزرگ نمائی جنه های مثبت آن را ، بداند ،و با درک گذشته ، خود را برای درک زمان حاضر ، از ملیت و فرهنگ ووطن خود در حد حقوق انسانی خود دفاع بکند . وقتی که من ایرانی به تاریخ چهار قرن گذشته ایران نگاه می کنم ، می بینم وطن من در طول این چهار قرن مورد تجاوز امپراطوری عثمانی ، امپراطوری روسیه ، امپراطوری انگلیس قراگرفته است . در جنگ عراق علیه ایران ، می بینم تمام کشور های عربی به جز سوریه ، همراه با قدرت های بزرگ ، به نیروهای عراقی ، به فرماندهی صدام حسین التکریتی « سردار قادسیه » کمک مالی و نظامی کردند. در صورتیکه همین صدام در راستای منافع قدرت های خارجی و در راًس آن آمریکا ، انگلیس ، فرانسه ، به ایران حمله کرد. در نهایت هم بوسیله اربابان خود ، بمانند دزد گردنه ، به دار آوریخته شد . همین صدام از سال 1958 در خدمت آمریکا بود ،و حتی ازدواج او در مصر بعد از شکست در ترور ژنرال عبدالکریم قاسم به مصر فرار کرده بود ، توسط سفار ت آمریکا
پرداخته شده بود .
آز قرن 17 میلادی ، زمانی که قدرت های دریائی استعمار گر ، انگلستان ، هلند ، پرتقال ، فرانسه به شرق آمدند ، مناطق سوق الجیشی دریائی ، دارای ارزش نظامی شد ،که همه مورخین می دانند . یکی از این نکات مهم همین خلیج فارس بود ،که به دنبال استعمار هندوستان توسط انگلیس ، و رقابت این کشور با روسیه تزاری و عثمانی ، اعتبار و موقعیت نظامی خلیج فارس افزوده شد . گشودن کانال سوئر در سال 1869 ، و کشف معدن نفت در ایران در سال 1908 ، وارزش حیاتی این ماده استراتژیک بر اهمیت خلیج فارس افزود . شکست امپراطوری عثمانی و کشف نفت در عربستان وقرارداد انحصاری استخراج و صدور آن توسط ابر قدرتی چون آمریکا ، به اهمیت ژئواستراتژیک این منطقه افزود. حرکت های تجزیه طلبانه اعراب در خوزستان ، در زمان شیخ خزعل عرب ، اسماعیل آقا سیمتقوکرد ، در کردستان ، محمد امین رسول زاده ، و بعدأ سید جعفر پیشه وری در آذربایجان ، همه اینها با پوشش مردم فریبانه : حق تعین سرنوشت ، حق آموزش زبان مادری ، با معادن نفت و گاز خوزستان و خلیج فارس ، معادن نفت و گاز موصول و کرکوک و کرمانشاه ، و معادن نفت وگاز باکو و در یای خزر رابطه مستقیم دارد . کافی است از طریق انترنت ، به پایگاه های نظامی قدرت های مهم دنیا را مطالعه بکنید و ببینید این قدرت های امپراطوری ، در کجای دنیا ، نیروهای دریائی ، هوائی ، و زمینی خود را متمرکز کرده اند ؟ این قدرت ها استعماری برای درمان درد ملت های عقب مانده ، در این مناطق حضور ندارند ، بلکه برای تاراج و غارت ثروت های مادی و معنوی این ملت ها آمده اند . پرزیدانت جیمی کارتر که از روسای جمهور صلح طلب بود ، علنأ می گفت : عربستان سعودی در منطقه استحفاضی و ژئواستراتژیک آمریکا قرار دارد ، هر گونه تهدید و تجاوز به این کشور را آمریکا تهدید و تجاوز به منافع خود می داند و سرسختانه جواب خواهد داد . آقای یوسف بنی طرف ، 32 سال جنگ افغانستان ، اشغال نظامی این کشور توسط شوروی سابق ، د خالت نظامی آمریکا و متحدین آن کشور ، تاکنون صد ها هزار کشته داد ه است و تا کنون این جنگ خانمانسوز ادامه دارد . آیا این قدرت های نظامی اقتصادی و سلطه گر ، برای درمان درد های مردم افغانستان به منطقه آمده اند ؟ قدرت های خارجی کی عراق و افغانستان ،و پایگاه های نظامی خود را در خاورمیانه و شیخ نشین های عربی خواهند بست و منطقه را ترک خواهند کرد؟ آقای یوسف بنی طرف ، تمام حرکت های بظاهرسازمان های سیاسی و فرهنگی « مدافعان حقوق ملت های ایران !!! » از طریق همین قدرت های استعماری رهبری می شوند ، یا شما می دانید و کتمان می کنید ، یا نمی دانید آلت دست قرار گرفته اید ..بی جهت نبود که آریل شارون ، نخست وزیر سابق اسرائیل ، علنأ می گفت : ایران بدون بمب آتمی هم خطرناک است . یعنی چی؟ یعنی ایران باید تجزیه شود .
در خاتمه بخاطر گرامی داشت خاطره شاعرمعاصر و ملی و میهنی مان ، شهریار ، از آنجائیکه این مقاله را با شعری از ایشان در زبان فارسی ، زبان وحدت ملی شروع کردم ، اینبار با شعری برگرفته از اثر معروف او در زبان آذری : حیدر بابا ، به پایان میبرم .یاد و خاطره اش گرامی باد .
حیدر بابا گونلر بوتون دوماندی ،
گونلریمیز بیر بیرندن یاماندی .
یاخشیلیغی آلیمیزدن آلیبلار
یاخشی بیزی یامان گونه سالیبلار.
بیرسوروشون بو قارقینمیش فلکدن
نه ایستیور بو قوردوغی کلکدن ؟
دینه گچیرت اولدوزلاری الکدن
قوی توکولسون بویئراوزی داغیلسین ،
بوشیطانلیق قورقوسی بیر ییغیلسین.
بیر اوچئیدیم بو چیرپنان یئلنن،
باغلاشئیدم داغدان آشان سئلینن ،
آغلاشئیدیم اوزاق دوشن ائلینن ،
بیر گوًرئیدیم آیریلیغی کیم سالدی ،
اوًلکه میزده کیم قیریلدی ، کیم قالدی .
* * *
ترجمه به زبان ملی در زبان فارسی
آخر چه شد بهانهً نفرین شدهً فلک ؟
زین گردش زمانه و این دوز و این کلک ؟
گو این ستاره ها گذرد جمله زین الک .
بگذار تا بریزد و داغان شود زمین ،
در پشت او نگیرد شیطان کمین .
ای کاش می دویدم همراه سیل و آب .
با ایل خود گریسته در آن ده خراب .
می دیدم از تبار من آنجا که مانده است؟
وین آیه فراق در آنجا که خوانده است
(6)ازآقای محمد حسن زاده)
پایان .
پاریس 5 ماه مه 2011
اقتباس بطور کامل ، ویا به اختصار ، با ذکر نام نویسنده ، وسایت کاملأ آزاد است .
جهان سیاست ، جهان ایده الیسم و رویا ها نیست .
(ادامه دارد )
ماخذ :
1-
http://fr.wikipedia.org/wiki/Golfe_Persique
2-
http://fr.wikipedia.org/wiki/Vive_le_Qu%C3%A9bec_libre_!
3-
http://fr.wikipedia.org/wiki/Doctrine_Monroe
4-
http://www.shahrvand.com/?p=12923
5-
http://www.universalis.fr/encyclopedie/golfe-persique/
6-
http://www.hassanzadeh.netfirms.com/heydarbaba.htm
به قلم : کاظم رنجبر ، دکتر در جامعه شناسی سیاسی
Kazem.randjbar@yahoo.fr
با عرض سلام وعرض ارادت نسبت به همه ًهموطنان گرامیم ایرانیان و ایران دوستان ،تقاضا دارم ، در پخش این مقاله ، که در رابطه با مفهوم وحدت ملی ،و افشاء سیاست های بیگانگان ، و عاملان تجزیه طلب آنان ، که ملت ایران را آگاهانه و یا نا آگاهانه ، به جنگ خانمان سوز داخلی ، چون :یوگسلاوی سابق ، می کشند ، ، در پخش این مقاله در ابعاد گسترده ، به اینجانب ،کمک بکنند. باز هم تکرار میکنم ،هموطنان می توانند با تمام رضایت من، صاحب این قلم ، اسم و مشخصات مرا با تمام راحتی وجدان ،از مقاله حذف بکنند .هدف کسب اسم وشهرت نیست بلکه حفظ تمامیت ارضی و وحدت ملی ،وجلوگیری از احتمال یک جنگ داخلی است ،که بیگانگان وعاملان آنان در شکل گیری آن ، با مسائلی که در خاورمیانه و شمال آفریقا می گذرد ، بیش از پیش فعال شده اند . تشکیل میزگردی با عنوان اقلیت های قومی در ایران ،در28 فروردین 1390 در دانشگاه جورج واشنگتن ،در 28 فروردین 1390 توسط .اقایان : دکتر آرام حسامی ، دکتر آرش نراقی ،در این جوحاکم در جهان اسلام وعرب ، برحسب تصادف نبود . (ماخذ : http://www.djavadi.net/1390/01/28/ )
پیشگفتار :
در مقاله :تولد ملت ،در تعریف ملت ، چهار عنصر تشکیل دهنده یک ملت را ،با تکیه بر تجربه تاریخی ایالات متحد ه آمریکا ، انگلستان و فرانسه چنین توضیح دادیم :
1- سرزمین مشترک .
2- سرنوشت مشترک .
3- تاریخ مشترک .
4- همبستگی ارگانیک.(همبستگی سازمانی .Organic Solidarity – La solidaritté Organique.
بودن سه عنصر اولی به نفس خود ، باعث پیدایش ملت نمی شود، بلکه آن عنصر چهارم ، یعنی همبستگی ارگانیک ، یا در زبان فارسی ، همبستگی سازمانی است ،که سه عنصر بالا را از مرحله بالقوه ، به مرحله بالفعل می رساند .در همبستگی ارگانیک ، زبان ملی ، بمانند ملاط و سیمان در ایجاد وحدت ملی نقش اساسی دارد .بی جهت نبود که حکومت پوشالی سید جعفر پیشه وری ، عامل قدرت استعما ر تزار های سرخ شوروی ،که هدفشان تجزیه ایران بود ، اولین اقدام اش ،در سال 1324 شمسی ،جایگزین کردن تدریس زبان ترکی آذری ، بجای زبان فارسی ،یعنی زبان وحدت ملت ایران بود، که تا از این طریق این وحدت ملی را از بین برده ،و اولین مرحله تجزیه کشور یعنی قطع ارتباط فرهنگی ،وهمبستگی ملی را به اجراء درآورد .
امروز هم ، تجزیه طلبان ، در ظاهر، زیر پوشش :حق تعین سرنوشت ، حق تحصیل در زبان مادری ، در واقع وحدت ملی را هدف قرار داده اند ، تا از این طریق ، با قطع ارتباط فرهنگی بین اقوام ایرانی در نهایت ، تجزیه ایران را، به کمک های قدرت های خارجی ، عملی سازند.این هدف نهائی خود را با انواع مردم فریبی ها تا آنجا پیش می روند که بعضی از این تجزیه طلبان ، با «قسم و آیه » که ما مخالف تجزیه طلبی هستیم ، فقط می خواهیم، ایران نیز مثل کشور سویس ، تبدیل به « کنفدراسیون ملتها ایران » بشود ،و هر «ملتی » در زبان مادری اش تحصیل بکند !!!در حالیکه میدانیم که اغلب این حضرات ، حتی تاریخ تشکیل کشور فدرال سویس را که سال 1848 است نمی دانند . سویس فدارال 162 سال تاریخ دارد ، وچرا قدرت های اروپائی تشکیل چنین کشور فدرال را قبول کرده اند ،آیا حضرات می دانند؟
کشور بلژیک که استقلال اش به سال 1830 می رسد ،و این کشورمتشکل از دوایالت : والون و فلامان(Flamande-Wallonne ) با زبان فرانسه و هلندی ،که تاریخ حیات اش 182 سال بیش نیست ، در همین اروپای غربی ، همین امروز در حال تجزیه است ،و بیش از یکسال است این کشور که مقر اتحادیه اروپا نیزهست ، بخاطر عدم وجود تفاهم بین این دو قوم ، اتحاد برای تشکیل دولت ،برای اداره کشور وجود ندارد . انزجار و تنفر بین این دو قوم به حدی رسیده است ،است که اگر ، تصادف خونین اتومبیل در ایالت فلامان رخ بدهد ، اگر کسی از سرنشینان ، یا عابرین در زبان فرانسه به بخش اورژانس تلفن بزند ، و تقاضای کمک فروی بنماید ، کسی به تلفن نه تنها جواب نمی دهد ، بلکه به کمک آسیب دیدگان هم نمی آید .!!! این ها واقعیت امروز بلژیک هستند.
.آیا می توان ایران کشوری واقع در خاورمیانه ، نا امن ترین منطقه جهان بعد از جنگ دوم جهانی ، مهد جنگ های خونین ، میدان رقابت های بی رحمانه قدرت های استعماری ،در چنین منطقه ای ایران متشکل از اقوام مختلف ایرانی ،که تاریخ مدون اش به چندین هزار سال میرسد ، با سویس مقایسه کرد ؟
حقیقت این است ، من صاحب این قلم ، خود زمانی بر این عقیده بودم ،که در کنار زبان فارسی ، فرزندان ایرانی متشکل از اقوام مختلف ایرانی ، باید زبان مادری شان را همراه با زبان فارسی ، یعنی زبان ملی ملت ایران بیاموزند.اما وقتی که به واقعیت تاریخی ایران ،و خیلی از کشور های نظیر ایران رامطالعه کردم ، وبا مشاهده سیاست های قدرت های سلطه گرو اهداف ژئوپولتیک ،و ژئواستراتژیک این قدرت ها را تحلیل و برسی نمودم ،وبا مشاهده کشور های چون آمریکا ، خصوصأ بریتانی کبیر و فرانسه متشکل از اقوام مختلف با زبان های مختلف ، هرسه کشور در راستای حفظ وحدت ملی ، دارای زبان واحد ملی هستند ، به این نتیجه رسیدم ،که در حقیقت این خواست ، تحصیل به زبان مادری ، یک طرفند سیاسی، حمله به وحدت ملی و همبستگی آرگانیک ، و پیش در آمد تجزیه ایران است . خصوصا اینکه ، ایران نه در اروپا قرار دارد ، نه سویس است ، بعلاوه تجربه تلخ حکومت پیشه وری به پشتبانی ابرقدرت قلدوری چون شوروی را از سرگذرانده است.
همین امروز ، مسئله کذائی ،و دروغ تاریخی جایگزین کردن نام :خلیج فارس ، را به نام «خلیج عربی !!!» که
یکی از طرفند ها و دزدی های تاریخی است ، به عیان توسط کشور های عربی می بینیم .ملاحظه می شود ،که با نهایت بی شرمی ، یک عده از قلم بدستان جیره خوار شیوخ اعراب ، «خلیج عربی » می نامند ،و حتی خوزستان را «عربستان !!!» می نویسند!!!(1)
این مقاله را به دو موضوع :
1- نقش زبان ملی در ایجاد وحدت ملی ،
2- جهان سیاست ، جهان ایده الیسم و رویا ها نیست
توضیح و تفسیر خواهیم کرد .
* * *
1- نقش زبان ملی در ایجاد وحدت ملی .
چه کسی در 60 سال گذشته به اندازه زنده یاد :سید محمد حسین بهجت تبریزی معروف به شهریار (1285-1367) به فرهنگ و ادبیات ،و ادبیات فلکلوریک آذربایجان ،در زبان آذری ، وایران زمین در زبان فارسی زبان ملی واداری کشور ایران خدمت کرده است ؟ اشعاری را که شهریار در اثر معروف خود ، حیدر بابا آفریده است ، این شاعر ایرانی و آذری تبار را همطراز :آلفونس دو لامارتین،(Alphonse de Lamartine - 1790 -1869 ) شاعر و نویسنده فرانسه کرده است.آیا شهر یار در مدارس آذری زبان ، تحصیلات دبستانی ، دبیرستانی و دانشگاهی خود را گذرانده بود ؟ آیا کسی در ایران ، مانع می شد که شهریار همراه با سرودن اشعار در زبان فارسی ، زبان وحدت ملی ، در زبان آذری ، زبان مادری خود شعر بسراید؟تسلط شهریار ، به فرهنگ وادبیات ایران ، ناشی از وحدت اقوام ملتی متشکل، با تاریخ چندین هزارساله ایست ،که هرکدام در غنا وتکا مل رشد وبلوغ این فرهنگ در قالب زبان ملی ، یا به عبارت دیگر ، زبان وحدت ملی زحمت کشیده ،و برای نسل های آینده این ملت ، به ارث گذاشته اند .همه این ادبا ء وشعراء زبان مادری شان ، زبان فارسی نبود .خود شهریار ،و پروین اعتصامی ، در زمان معاصر ، نمونه این واقعیت است ،که میتوان ، صدها نام و نمونه از اقوام ایرانی ،آورد ،که هرکدام در تکامل و رشد این زبان وحدت ملی نقش آفرین بودند. به همین جهت نیز ، دشمن وحدت ملیایران ، این سنگر را هدف قرار داده است.
مادر من این صاحب قلم ، بمانند ملیونها زن ایرانی هم سن و سال نسل خودش ،از «برکت » جهالت و خرافات آخوندی واستبداد حاکم ، از نعمت خواندن و نوشتن محروم بود . اما از آنجائیکه خود او روح حساس داشت ، و روستائی که در آنجا به دنیا آمده و دوران کودکی اش را گذرانده بود ، درمنطقه هشترود در دامن کوه سهند منطقه ایکه شهریار ، زندگی روزانه روستائیان را همراه با شادی و غم واندوه ،مراسم نامزدی و عروسی سنتی این روستائیان را در حیدر بابا نقل می کند ، مادرم را بخاطرات گذشته می برد ، بعضأ از من می خواست ،که چند صفحه از اشعار حیدر بابا را در زبان آذری برای او بخوانم و او بایک حالت نوستالژیک به این شعار گوش میداد .
همین مادرم ، وقتی که در مقابل مسائل مختلف زندگی قرار می گرفت ، این بار ، به سراغ دیوان حافظ می رفت ، و استخاره می کرد ،و می خواست که من فالی برای او بگیرم .این بار، زبان روح حافظ شیرازی در قالب زبان فارسی و ترجمه آن به زبان آذری بود ، بود که روان ورویا های آرزومندانه او را شاد وامیدوار به آینده می کرد . زمانی هم می رسید ، که برای ارواح پدر و مادرش ، از برادر بزرگم که قران را با صدای مخصوص ولهجه آخوندها می خواند ، سورهٌ الرحمان را بخواند ، تا بر باور مذهبی اش ، ارواح پدر و مادرش ، آرامش یابند. اگر به این سه موضوع بظاهر ساده ، دقیق بشویم ،:می بینیم ، آنچه که مادر مرا، بمانند ملیونها ایرانی ، از ریشه و بنیان فرهنگ ملی جامعه ایران محروم میکرد ، بیسوادی مادر من بود . اگر مادر من سواد خواندن و نوشتن در زبان فارسی ، زبان وحت ملی به حد لااقل پایان دوره متوسطه را داشت ، نه تنها با زبان مادری خود بیگانه نبود ، بلکه آثار ادبی و نوشته های تمام هموطنان خود را چه فارس ،چه عرب ،چه کرد ،چه ترکمن ،و چه بلوچ را می توانست بخواند و بفهمد ، با تمام هموطنان خود روابط فکری و عاطفی و تبادل فکری داشته باشد .
دلیل همبستگی ملی ملتهای چند قومی بریتانیای کبیر ، یا فرانسه این نیست که این اقوام در زبان های مادری شان تحصیل می کنند ، بلکه درست برعکس برای این است ، که بیش از یک قرن است ، در این کشور ها ، بیسوادی شهروندان این کشور ریشه کن شده است و هر فرانسوی و بریتانیائی ، می تواند در زبان فرانسه و انگلیسی با سایر هموطنان خود ارتباط فکری و قلمی و محاوره ای داشته باشد .
.مادر من ، بمانند ملیونها ایرانی نسل خود قربانی این نبود که در مدارس آذربایجان ، زبان ترکی تدریس نمی شد ، بلکه قربانی جهل و خرافات آخوندی و فقر فرهنگی ،از منظرامکا نات آموزش و پرورش ، جامعه ایران بود .
محمد حسین بهجت معروف به :شهریار ، ساخته و پرداخته فرهنگ غنی سرزمین ایران بود ،که در آن زبان ملی ، بمانند ملاط و سیمان ، اقوام ایرانی را بهم پیوند می دهد . شهریار نه تنها با دوستان ادیب و شعرای ایران زمین در زمینه ادبیات بحث و فحص داشت ، حتی با شعرای (آذربایجان شمالی ) اران ، چون بختیار وهاب زاده ، نیز ارتباط فرهنگی و تبادل شعری وادبی داشت،که این امر برای ایرانیان آذری تبار روشن و آشکار است .
نظیر چنین ارتباط عمیق فرهنگی ادباء شعراء نویسندگان ایرانی آذری تبار را با سایر شعرا و ادبا و نویسندگان ایران زمین را نمونه های بسیار دآریم ،که احمد کسروی ، به عنوان مورخ و محقق و پروین اعتصامی به عنوان شاعر، و دهها نمونه دیگر را می توان مثال آورد .آیا همین امروز کسی مانع می شود که ایرانیان کرد تبار ، عرب تبار ، ترکمن تبار ، بلوچ تبار ، در زبان مادری خود شعر بگویند و با سایر شعرای ایرانی تبادل فرهنگی داشته باشند ؟ .
آن چیزی که تجزیه طلبان ، با طراحی موذیانه قدرت های خارجی ، برای آینده ایران نقشه می کشند ، درست تجزیه ایران است ،که این سیاست ، زیر پوشش :فدرالیسم ، حق تعین سرنوشت ، تدریس و تحصیل در زبان مادری به عبارت دیگر درست حمله به جوهر و سیمان وحدت ملی ، یعنی زبان ملی است ،که 75 ملیون ایرانی را بهم پیوند می دهد ، شروع می کنند . با انواع تهمت های چون فاشیزم فارس ، پان فارسیسم ، وحدت ملت ایران را نشانه گرفته اند.
چقدر بجا و عمیق خود شهریار ،این خطر تجزیه را پیش بینی کرده بود ،که در اینجا نمونمه می آوریم .
* * *
چوخواهد دشمنی ، بنیاد قومی را براندازد .
نخست آن جمع را از هم پریشان و جدا سازد.
چو تنها کرد هریک را ، به تنهائی بدو تازد ،
چنان اندازدش از پا که دیگر سرنیافرازد .
چون یکی از کانون های تجزیه طلبان ایران ، کشور کانادا ، شهر تورنتو است ، لازم می دانم روی یک موضوع تاریخی در رابطه با موقعیت مخصوص و استثنائی این کشور ،که می تواند تجربه برای ملت ایران ، از منظر سیاسی و ژئوپولتیک باشد یک لحظه مکث بکنیم.
بین کشور های آمریکا ، کانادا، انگلستان ، استرالیا ، و زلاند جدید ، یک پیمان نظامی ، سیاسی ، استراتژیک وجود دارد ،که هیچ کشور دیگر ، حق ورود به این کلوب بسته و انحصاری را ندارد.این همبستگی و اتحاد ، ناشی از احساسات ، زبان مشترک ،تاریخ مشترک ، دوستی قدیمی نیست. در جهان سیاست ، احساسات و عاطفه ،جایگاهی ندارند ،همه برنامه ، تاکتیک ها و استراتژی ها ، بر مبنای عقل و منطق ، و منافع دراز مدت ،همراه با بررسی هزینه های انسانی و مادی ، تصمیم گیری می شوند .این رابطه تنگاتنگ پنج کشور جهان ،آنچنان محکم و پایدار، تواًم با اعتماد و صداقت و وفاداری متقابل است ،که حتی سازمان های اطلاعاتی این پنج کشور ،در مسائل امنیتی مربوط به امنیت این 5 کشور ، همکاری تنگاتنگ دارند . با وجود اینکه بعد از شکست ناپلئون بنا پارت در جنگ با انگلیسی ها در سال 1815 ،و تبعید او به جزیره سنت هلن ، هرگز هیچ جنگی بین فرانسویان و انگلیسی ها رخ نداده است ،و از آن تاریخ تاکنون در تمام جنگ های ایکه انگلستان ویا فرانسه در گیر بودند ، این دوکشور متحد نظامی در کنار هم علیه دشمنان مشترک خود جنگیدند، ،این پنج کشور یاد شده در بالا ، فرانسه را به این اتحاد تنگاتنگ ،و همکاری سازمان های اطلاعاتی این کشور ها راه نمی دهند.
برای اولین باردر 10 ماه مه 1534 ، دریانورد فرانسوی بنام : ژاک کارتیه (Jacques Cartier – تولد 1491- مرگ 1557) به عنوان اولین اروپائی ،درساحل شرقی کاناد ، خلیج سن لوران پیاده شد. این در یانورد ، سه بار همراه با ملوانان فرانسوی ، به این قاره جدید مسافرت کردند ،و به دنبال آن ، به مرور بخشی از کانادا ، با نام ایالت کبک (Québec ) امروز با جمعیتی 7ملیون 750 هزار نفر با زبان رسمی فرانسه ، در این ایالت زندگی می کنند . 27 ملیون کانادائی انگلیسی زبان نیز، درسایر نقاط این کشور وسیع ،ساکن هستند . سالها بود که دولت فرانسه در راستای سیاست های خارجی خود ، در تقابل با رقبای همطرازش ،سعی بر آن داشت ،که منطقه کبک را ، به هروسیله ممکن ، تبدیل به یک کشور آزاد فرانسه زبان بکند . این نوع رقابت ها در جهان سیاست امری است رایج و معمول . همین امروز ، تجزیه طلبان فعال اقوام مختلف ایرانی ، مسلمأ توسط قدرت های ذینفع کمک مالی وتبلیغاتی می شوند. کشورهای نظیر روسیه ، ترکیه ، قدرت های عربی ، قدرت های استعماری ، مسلماً هد فشان تجزیه و تضعیف ایران در چنین منطقه سوق الجیشی است.
در 24 ژوئیه 1967 ، ژنرال دوگل رئیس جمهور وقت فرانسه ، در مسافرت رسمی خود به کاناد ، در ایالت کبک ، در شهر منترال ،(Montréal ) در یک سخنرانی رسمی ، در میدان شهردای برای جمع شهروندان منترال سخنرانی کوتاه ولی تاریخی کرد ،که این سخنرانی کاملأ با شعار های از قبل تهیه شده ، در راستای اهداف سیاسی و ژئوپولتیک فرا ملی فرانسه تهیه شده بود ،که در جهان سیاست ، امری است رایج . این سخن رانی بسیار کوتاه ، ولی معروف در سطح جهانی و تاریخی ، از چند جمله کوتاه فراتر نبود . در آن موقع بخشی از تجزیه طلبان کانادای فرانسه زبان ، یعنی ایالت کبک (Québec ) در سازمانی بنام : Rassemblement Pour l’Indépendance National - مجمع برای استقلال ملی ،تشکیل داده بودند ، وتحت برنامه ای بر این تلاش داشتند ،که بخش فرانسوی نشین کانادا را از کل کانادا جدا کرده ، تبدیل به کشور مستقل بکنند . (همان اصلی که تجزیه طلبان در ایران ، زیر پوشش : حق تعین سرنوشت ، شعار تجزیه طلبی خود را پیش می کشند ) اما همانطوریکه در بالا اشاره شد ، جهان سیاست ، جهان شعار و احساسات نیست ، بلکه جهانی است که در آن رابطه قدرت ها و واقعیت های زمانی و مکانی سخن آخر را می گویند .ژنرال دوگل سخنرانی خود را آنروز چنین شروع کرد :
«...» انچه را که من آمده ام در این جمع فراموش نشدنی به شما بگویم ، و باید اضافه بکنم ،که خاطره این جمع فوق العاده اهالی مونترال ، برای من فراموش نشدنی است . کل فرانسه ، آنچه را که در اینجا می گذرد ، می بیند ، می شنود ، حتی من می توانم بگویم ،حتی او (منظور فرانسه است ) بیشتر از این میخواهد .
- زنده باد مونترال .
- زنده باد کبک .
- زنده باد کبک (مکث کوتاه ) آزاد.... .(اینجا مظور دوگل رساندن پیام واقعی و سیاسی خود بود ،که پیام تجزیه طلبان بود . بعد ادامه می دهد .
- زنده باد کانادا ای فرانسه .
- و زنده باد فرانسه .(2 )
همین سخنرانی چند جمله ای یک بار سیاسی در سطح بین المللی داشت. اولأ دوگل در فرانسه و در جهان ، مظهر مقاومت ملی فرانسه در مقابل ارتش اشغالگر آلمان در جنگ دوم جهانی بود ،و در این مبارزه علیه اشغالگر ، نماینده :فرانسه آزاد ،دربین دولتهای درجنگ علیه آلمان ،یعنی متفقین ، نماینده رسمی دولت و ملت فرانسه شناخته شده بود .با این عنوان تاریخی خود ، با شعار زنده باد کانادای فرانسه ، و زنده باد فرانسه ، دوگل مهر پیوند اتحاد وهمبستگی فرانسه را با تجزیه طلبان کبک می زند ، وعملأ در امور داخلی یک کشور مستقل ، دخالت رسمی می کند ، که درست مخالف شئون و قوانین دیپلماتیک رایج در جهان سیاست است .
دولت کانادا ، در مقابل این رفتار غیر دوستانه ژنرال دوگل ، رسمأ اورا به روش دیپلماتیک از کانادا بیرون کرد . ژنرال دوگل که با کشتی مجلل تفریحی معروف به :کشتی کلبر ، به فرانسه آمده بود ،26 ژوئیه با این حادثه خود خواسته سیاسی اش این بار با هواپیمای جت :Dc8- با «سرعت جت » کانادا را به مقصد فرانسه ترک کرد . با این رفتار غیر دیپلماتیک تا روزیکه ژنرال دوگل رئیس جمهور فرانسه بود ، رابطه کانادا با فرانسه چندان گرم و دوستانه نبود .بعد از گذشت 44 سال از آن تاریخ ، نه ایالت کبک از کانادا جدا شد ، نه مردم فرانسه تبار کبک حاضر به جدا شدن از کانادا هستند ،ونه دولت آمریکا اجازه می دهد ،که طبق دکترین مونروئه ، کشور ثالتی در قاره آمریکا ، حضور سیاسی نظامی داشته باشد .(3) .
21 فوریه روزجهانی زبان مادری است در 20 فوریه 2011 ، به همین مناسبت ، کنفرانسی در ترنتو با شرکت ، آقایان : دکترامیر حسن پور،ازایرانیان کرد تبار ، ، دکتر علی رضا اصغر زاده ، از ایرانیان آذری تبار ،، یوسف عزیزی بنی طرف ، از ایرانیان عرب تبار ، شرکت داشتند ، و در باره حقوق مدنی و فرهنگی این اقوام ایرانی سخنرانی داشتند . آقای یوسف عزیزی بنی طرف ، سخنگوی اقلیت قومی عرب تبار ، در این سخنرانی ، چنین می گوید «...» در مورد عربستان و خلیج فارس ، واین ها در خارج ، به خصوس خلیج فارس به تابو تبدیل شده ،و هیچ کس حق ندارد در باره اش بحث کند و گرنه می گویند خائن ، مگر اینکه ثابت بکنی خلیج فارس است .دوستان عزیز ، واژه عربستان یک واژه فارسی است ما در عربی استان نداریم ، عربستان یعنی استان عرب ها ، این واژه طبق گفته همه تاریخ نویسان فارس ،از دوره شاه عباس صفوی ، از عالم آرای عباسی بگیرید تا تذ کره ناصری ناصر الدین شاه ، تا تاریخ پانصد ساله سید احمد کسروی ، دهها کتاب تاریخی که فارسها(خوب دقت بکنید ، فارسها نوشته اند ،!!! منظور این است که ایرانی ها ننوشته اند ) نه عرب ها ، ذکر شده ،که نام این منطقه عربستان است ، بخاطر اینکه اکثر مرد مش را عرب ها تشکیل می دهند ، ولی آن تاریخ نویس ها تناقضی بین عرب بودن و ایرانی بودن این ها نمی دیدند در نتیجه منصف بودند . با آمدن شونیزم رضاخانی و پیدایش ستم ملی بود که حساسیت نسبت به غیر فارس فراوان شد و بخصوص نسبت به عرب که ریشه تاریخی و جغرافیائی دارد ، که فرصت برای باز کردن آن نیست .در نتیجه ما باید گفتمان عرب ستیز ، ترک ستیز ودیگر ستیز را در ایران نقد کنیم ،چه در آثار فروغی ، محمود افشار وصادق هدایت ، چه در آثار اخوان ثالث و جمال زاده و زرکوب و هرکس دیگر باشد .اگر نقد نکنیم برادری نخواهد بود .نمی شود گفت :هموطن عرب بیا برادر من باش ولی من بهت فحش می دهم و هزار و یک اهانت روا می کنم ، اسمت را عوض می کنم ، شما حق ندارید که به خرمشهر محمره بگوئید ، به سوسنگرد بگوئید خفاجیه ، به خوزستان بگوئید عربستان .شما حق ندارید ،شما حیوانید ، من که فارس هستم برایتان اسم می گذارم ، این گفتمان اشتباهی است و وحدت ایجاد نمی کند .(4)
همین نوشته آقای یوسف بنی طرف ، نشانه از «نوعی زرنگی !!!» شخصی است ،که به تنهائی به قاضی میرود ،و به ظاهر برنده دادگاه برمی گردد . آقا نمی خواهند در باره نام و ماهیت تاریخی خلیج فارس صحبت بکنند ،که به قول خودشان «این ها در خارج به خصوص خلیج فارس به تابو تبدیل شده است ...» اما برای اینکه ثابت بکند که «خوزستان ، اسم واقعی اش عربستان است ، به تاریخ نویسان فارس دوره شاه عباس صفوی .... استناد می کند »
آقای یوسف بنی طرف ، همین روش تحقیق شما را در رابطه با عربستان بودن خوزستان در رابطه با نام خلیج فارس فارس بکار بگیریم ،و ببینیم مورخین و جغرافیا دانان دنیا ، ووحتی اعراب در باره نام خلیج فارس چه اسنادی گذاشته اند؟
نامیدن خلیج عربی بجای خلیج همیشه فارس ، یکی از طرفند هاو تحریف تاریخی تجزیه طلبان است .دوهزار وپانصد سال پیش ، یونان باستان ، با آن تمدن و فرهنگ معروف خود ، که با ایران رابطه داشت ، خلیج فارس را :Limen Persikos - و امپراطوری روم ، که قرنها ایران با این ابر قدرت زمان خود جنگ های طولانی داشت در زبان لاتین ، ، خلیج فارس را :Sinus Persicus – و جغرافی دانان قرون وسطی اعراب نیز :البحر الفارسی می نامیدند.اما ملاحظه می شود ،که با نهایت به ظاهر زرنگی ، یک عده از قلم بدستان جیره خوار شیوخ اعراب ، «خلیج عربی » می نامند .(5)
آقای یوسف بنی طرف ، من چگونه می توانم به صداقت و برابری و برادری شما اعتماد بکنم؟ من صاحب این قلم ، ذاتأ آدم بد بین نیستم ، ولی بخاطر مهاجرت طولانی و زندگی در فرانسه ، از این ملت ها هم چیزی به اندازه شعور خودم یاد گرفته ام. ولتر می گوید : به گفته ها و نوشته های مردم اعتماد نکنید، بلکه به اعمال و رفتارشان دقیق بشوید .چون آدم صادق و صمیمی را می توان از اعمال و رفتارشان شناخت .
آقای یوسف بنی طرف ، شما اگر می خواهید صداقت گفته ها و برادری تان و دفاع از ایران وایرانی بودن تان را در عمل ثابت بکنید ، یک راه ساده و بدون دردسر و صادقانه وجود دارد . آن چنین است ،که جنابعالی ، یک نامه ای با مشخصات دقیق خود ، در زبان فارسی ، و عربی ، به آدرس تمام وزارت خارجه کشور های عربی بنویسید ، و عین نامه را نیز در نشریات رسمی ایران و ایرانیان خارج چاپ و منتشر بکنید : در نامه به نام یک ایرانی مدافع حق و حقیقت به این دولت های عربی بنویسید ،که طبق اسناد معتبر تاریخی که سابقه بیش از دوهزار و پانصد ساله دارند ، نام خلیج فارس ، چه در بین یونانیان ، چه در بین رومیان و چه در بین جغرافی دانا ن عرب ، خلیج فارس بوده و همیشه هم خلیج فارس خواهد بود ، شما کشور های عربی چرا اسم کذائی روی این خلیج همیشه فارس گذاشتید ؟
آقای یوسف بنی طرف ، شما اول برادری تان را ثابت بکنید ، بعدأ مسائل اختلاف برانگیز را با مهرو احترام برادری می توان حل کرد .
اما اینکه می فرمائید به ایرانیان عرب تبار از منظر فرهنگی و زبان قومی ظلم شده است ، هموطن عزیز (اگر اجازه بدهید شما را هموطن عزیز و گرامی خطاب بکنم ) حقیقت این است ،که نمی دانم شوخی می می کنید ، یا به قول هموطنان اصفهانی : مزاح می فرمائید ؟ آقای یوسف بنی طرف ، ایرانیان 1400 سال است که با تاریخ عرب ، فرهنگ عرب ، الفبای عرب زندگی می کنند، حتی با ساعت عربی میخوابند و با ساعت عربی بیدار می شوند.در زبان عرب نماز می خوانند ، در ماه عربی روزه میگیرند ، 12 ماه سال برای عرب ها عزاداری میکنند ، در حالیکه مدارس کودکان ایرانی فاقد وسایل لازم تحصیلی است ، ایرانی هر سال 5 ملیارد دولار برای زیارت حجرالسواد پول به جیب ملیادر های عرب می ریزند . آقای یوسف بنی طرف ، خوب است بی طرفی را رعایت بکنید . ایرانی حتی وقتی با همسرش یعنی تا محرم ترین وخصوصی ترین رابطه زن و شوهر ، باید قوانین عربی را رعایت بکند که نمازش باطل نشود . ایرانی وقتی وارد مستراح می شود ، باید دعای عربی بخواند و با پای چپ وارد شده و با پای راست خارج بشود . در ایران امروز طبق قوانین عرب ، دخترک 9 ساله را به عقد مرد 50 ساله در می آورند ،که این رسومات ، از فرهنگ عربی واسلامی دوران جاهلیت عرب به ارث مانده است .تعدد زوج ، چون پیامبر اسلام 12 زن داشت ، اجازه دادهاند که سایرین 4 زن دائم داشته باشند ،که خود این عمل غیر انسانی خانواده های ارانی خصوصأ فرزندان ایرانی را نابود کرده است .شما می فرمائید در ایران به اعراب توهین می کنند؟ آقای یوسف بنی طرف ،زبان عربی در مدارس ایران از دوره دبستان ، بنام قران ،و از دوره دبیرستان ، به عنوان ماده درسی تدریس می شود و یکی از ماده درسی مهم در رشته ادبیات است. اگردر ایران کسی به زبان عرب آشنائی نداشته باشد ، رشته حقوق ، که بخش مهم حقوق جزائی برگرفته از حقوق اسلامی است ، نمی تواند تحصیل بکند .
آقای یوسف بنی طرف از آنجائیکه بخشی از مورخین و محققین ایرانی ، تاریخ ایران را در رابطه با همسایگان خود ، کشور های عربی ، امپراطوری عثمانی ، امپراطوری روسیه تزاری ،و روسیه شوروی ، تحقیق و تفسیر می کنند ، ناراحت هستند!!! عجب!!! آقای یوسف بنی طرف ، تحقیق و پژوهش در همه رشته های علمی ، پایه رشد فرهنگ یک ملت است . به همین خاطر نیز قدرت های استبدادی و استعمار حاضر نمی شوند ، محققین و پژوهشگران در علوم سیاسی ، وعلوم انسانی آزادانه تحقیق بکنند . اگر در ایران تحقیق و پژوهش آزاد بود ، نه دیکتاتوری شاهنشاهی و نه دیکتاتوری شیخ شاهی خمینی ، نمی توانستند حتی یکسال دوام بیاورند . بی جهت نیست که آقای خمینی می گفتند : بشکنید این قلم ها را ؟ تعجب آور است که یک روشنفکر ایرانی عرب تبار(امیدوارم عنوان ایرانی بودن شما را ناراحت نکند ) ، از تحقیق و پژوهش ایرانیان در رابطه با جامعه و تاریخ ایران نگران است !!! نگرانی شما از چیست؟ آیا نگرانی شما از این است که ایرانی بداند که تاریخ خوزستان ،و حضور تمدن ایرانی در این خطه مهم و سوق الجیشی ، سابقه 3000 ساله دارد ؟ از این نگران هستید که کاوش های شهر شوش نشان می دهد ،که این منطقه ، دارای تمدنی بسیار پیشرفته تر از سایر نقاط ایران داشت ،و عربها بعد از سلطه خود بر ایران در این منطقه ساکن شده اند؟ ایرانی نباید بداند ،که چرا قبر امام هشتم شیعیان ، معروف به امام رضا ، چرا ، 3 هزار کیلومتر دور تر از جایگاه موطن او اوست ؟ آیا امام هشتم شیعه یان آمده بود ، زخم ها و درد های ایرانیان ساکن خراسان را مداوا بکند؟
آقای بنی طرف ، قاره اروپا ، قرنها شاهد جنگ های خونین ،و قتل عام مردم مغلوب توسط ارتش های غالب بود . امروز در مقابل ابر قدرت های چون آمریکا ، روسیه ،و چین ، بخش مهم کشورهای با اعتبار اروپا ، سازمان اتحاد سیاسی ، اقتصادی و حتی نظامی اروپا را ساخته اند ،که بتوانند از منافع خود در مقبل این قدرت ها دفاع بکنند . همین همبستگی و حتی داشتن پول واحد ، وبرداشتن مرز ها بین همپیمانان اروپائی ، مانع آن نمی شود ،که پژوهشگران و مورخین اروپائی ، تاریخ واقعی اروپا ، جنایات قدرت های غالب بر مغلوب را در مدارس و دانشگاه ها به ملت خود تدریس نکنند. کسی که از تاریخ واقعی وطن خود بیگانه است ، با ملت خود هم بیگانه است . این حق هر ایرانی شایسته این نام است ،که تاریخ و فرهنگ ملت ایران را بدون کم کاست ، بدون سانسور جنبه های منفی ،و بزرگ نمائی جنه های مثبت آن را ، بداند ،و با درک گذشته ، خود را برای درک زمان حاضر ، از ملیت و فرهنگ ووطن خود در حد حقوق انسانی خود دفاع بکند . وقتی که من ایرانی به تاریخ چهار قرن گذشته ایران نگاه می کنم ، می بینم وطن من در طول این چهار قرن مورد تجاوز امپراطوری عثمانی ، امپراطوری روسیه ، امپراطوری انگلیس قراگرفته است . در جنگ عراق علیه ایران ، می بینم تمام کشور های عربی به جز سوریه ، همراه با قدرت های بزرگ ، به نیروهای عراقی ، به فرماندهی صدام حسین التکریتی « سردار قادسیه » کمک مالی و نظامی کردند. در صورتیکه همین صدام در راستای منافع قدرت های خارجی و در راًس آن آمریکا ، انگلیس ، فرانسه ، به ایران حمله کرد. در نهایت هم بوسیله اربابان خود ، بمانند دزد گردنه ، به دار آوریخته شد . همین صدام از سال 1958 در خدمت آمریکا بود ،و حتی ازدواج او در مصر بعد از شکست در ترور ژنرال عبدالکریم قاسم به مصر فرار کرده بود ، توسط سفار ت آمریکا
پرداخته شده بود .
آز قرن 17 میلادی ، زمانی که قدرت های دریائی استعمار گر ، انگلستان ، هلند ، پرتقال ، فرانسه به شرق آمدند ، مناطق سوق الجیشی دریائی ، دارای ارزش نظامی شد ،که همه مورخین می دانند . یکی از این نکات مهم همین خلیج فارس بود ،که به دنبال استعمار هندوستان توسط انگلیس ، و رقابت این کشور با روسیه تزاری و عثمانی ، اعتبار و موقعیت نظامی خلیج فارس افزوده شد . گشودن کانال سوئر در سال 1869 ، و کشف معدن نفت در ایران در سال 1908 ، وارزش حیاتی این ماده استراتژیک بر اهمیت خلیج فارس افزود . شکست امپراطوری عثمانی و کشف نفت در عربستان وقرارداد انحصاری استخراج و صدور آن توسط ابر قدرتی چون آمریکا ، به اهمیت ژئواستراتژیک این منطقه افزود. حرکت های تجزیه طلبانه اعراب در خوزستان ، در زمان شیخ خزعل عرب ، اسماعیل آقا سیمتقوکرد ، در کردستان ، محمد امین رسول زاده ، و بعدأ سید جعفر پیشه وری در آذربایجان ، همه اینها با پوشش مردم فریبانه : حق تعین سرنوشت ، حق آموزش زبان مادری ، با معادن نفت و گاز خوزستان و خلیج فارس ، معادن نفت و گاز موصول و کرکوک و کرمانشاه ، و معادن نفت وگاز باکو و در یای خزر رابطه مستقیم دارد . کافی است از طریق انترنت ، به پایگاه های نظامی قدرت های مهم دنیا را مطالعه بکنید و ببینید این قدرت های امپراطوری ، در کجای دنیا ، نیروهای دریائی ، هوائی ، و زمینی خود را متمرکز کرده اند ؟ این قدرت ها استعماری برای درمان درد ملت های عقب مانده ، در این مناطق حضور ندارند ، بلکه برای تاراج و غارت ثروت های مادی و معنوی این ملت ها آمده اند . پرزیدانت جیمی کارتر که از روسای جمهور صلح طلب بود ، علنأ می گفت : عربستان سعودی در منطقه استحفاضی و ژئواستراتژیک آمریکا قرار دارد ، هر گونه تهدید و تجاوز به این کشور را آمریکا تهدید و تجاوز به منافع خود می داند و سرسختانه جواب خواهد داد . آقای یوسف بنی طرف ، 32 سال جنگ افغانستان ، اشغال نظامی این کشور توسط شوروی سابق ، د خالت نظامی آمریکا و متحدین آن کشور ، تاکنون صد ها هزار کشته داد ه است و تا کنون این جنگ خانمانسوز ادامه دارد . آیا این قدرت های نظامی اقتصادی و سلطه گر ، برای درمان درد های مردم افغانستان به منطقه آمده اند ؟ قدرت های خارجی کی عراق و افغانستان ،و پایگاه های نظامی خود را در خاورمیانه و شیخ نشین های عربی خواهند بست و منطقه را ترک خواهند کرد؟ آقای یوسف بنی طرف ، تمام حرکت های بظاهرسازمان های سیاسی و فرهنگی « مدافعان حقوق ملت های ایران !!! » از طریق همین قدرت های استعماری رهبری می شوند ، یا شما می دانید و کتمان می کنید ، یا نمی دانید آلت دست قرار گرفته اید ..بی جهت نبود که آریل شارون ، نخست وزیر سابق اسرائیل ، علنأ می گفت : ایران بدون بمب آتمی هم خطرناک است . یعنی چی؟ یعنی ایران باید تجزیه شود .
در خاتمه بخاطر گرامی داشت خاطره شاعرمعاصر و ملی و میهنی مان ، شهریار ، از آنجائیکه این مقاله را با شعری از ایشان در زبان فارسی ، زبان وحدت ملی شروع کردم ، اینبار با شعری برگرفته از اثر معروف او در زبان آذری : حیدر بابا ، به پایان میبرم .یاد و خاطره اش گرامی باد .
حیدر بابا گونلر بوتون دوماندی ،
گونلریمیز بیر بیرندن یاماندی .
یاخشیلیغی آلیمیزدن آلیبلار
یاخشی بیزی یامان گونه سالیبلار.
بیرسوروشون بو قارقینمیش فلکدن
نه ایستیور بو قوردوغی کلکدن ؟
دینه گچیرت اولدوزلاری الکدن
قوی توکولسون بویئراوزی داغیلسین ،
بوشیطانلیق قورقوسی بیر ییغیلسین.
بیر اوچئیدیم بو چیرپنان یئلنن،
باغلاشئیدم داغدان آشان سئلینن ،
آغلاشئیدیم اوزاق دوشن ائلینن ،
بیر گوًرئیدیم آیریلیغی کیم سالدی ،
اوًلکه میزده کیم قیریلدی ، کیم قالدی .
* * *
ترجمه به زبان ملی در زبان فارسی
آخر چه شد بهانهً نفرین شدهً فلک ؟
زین گردش زمانه و این دوز و این کلک ؟
گو این ستاره ها گذرد جمله زین الک .
بگذار تا بریزد و داغان شود زمین ،
در پشت او نگیرد شیطان کمین .
ای کاش می دویدم همراه سیل و آب .
با ایل خود گریسته در آن ده خراب .
می دیدم از تبار من آنجا که مانده است؟
وین آیه فراق در آنجا که خوانده است
(6)ازآقای محمد حسن زاده)
پایان .
پاریس 5 ماه مه 2011
اقتباس بطور کامل ، ویا به اختصار ، با ذکر نام نویسنده ، وسایت کاملأ آزاد است .
جهان سیاست ، جهان ایده الیسم و رویا ها نیست .
(ادامه دارد )
ماخذ :
1-
http://fr.wikipedia.org/wiki/Golfe_Persique
2-
http://fr.wikipedia.org/wiki/Vive_le_Qu%C3%A9bec_libre_!
3-
http://fr.wikipedia.org/wiki/Doctrine_Monroe
4-
http://www.shahrvand.com/?p=12923
5-
http://www.universalis.fr/encyclopedie/golfe-persique/
6-
http://www.hassanzadeh.netfirms.com/heydarbaba.htm
درنگهایی بر مقوله «حقّ ملل در تعیین سرنوشت خویش
درنگهایی بر مقوله «حقّ ملل در تعیین سرنوشت خویش»
Posted By ایرانشهر On ۲۳ اردیبهشت ۱۳۹۰ @ ۱:۱۰ ب.ظ In جامعهشناسی | No Comments
بابک امیرخسروی- جامعه سیاسی ایران از طیفها و گرایشها و باورهای سیاسی گوناگون، عمدتاً از طریق نشریاتِ تبلیغی و تهییجی حزب تودهی ایران با مقولههایی نظیر «حقّ ملل در تعیین سرنوشت خویش»، آشنا شده است. از همین قرار است فرمولِ «ایران کشور چندملّتی»(کثیرالمله) و یا مفاهیم و فرایافتهای سیاسی ـ اجتماعی و اقتصادی فراوانِ دیگر از قبیلِ: «زیربنا و روبنا»، «شکلبندیهای اقتصادی ـ اجتماعی»، «دورهبندیهای تاریخی»، «مبارزه طبقاتی»، «راه رشد غیرسرمایهداری و سمتگیری سوسیالیستی» و بسیاری دیگر. منبع اصلی دانشِ تئوریک حزب نیز طی دههها، تماماً برگرفته از نشریهها، بروشورها و کتبِ تبلیغی و ترویجی تهیه و دستچینشده در انستیتوهای گوناگون اتحادِ شوروی بود.
شایان توجّه است که مقولهی «حقّ ملل در تعیین سرنوشت خویش» در حزب توده ایران تنها از مقطعی از تاریخ آن باب و وارد اسناد شد. همزمان با آن، اصطلاحِ ایران کشوری است کثیرالمله نیز که روی دیگر همان سکّه بود با آن گره خورد و آرام آرام در جامعهی سیاسی کشور رخنه کرد. با پیدایشِ دیگر سازمانهای چپ، آنها نیز این مقولهها را در برنامههای خود گنجاندند و گاه با تعصّب بیشتر از خودِ حزب، مدافع دوآتشهی آنها شدند.
میگویم از مقطعی، زیرا تا اوایل دهه ۳۰ در مطبوعات و اسناد حزب توده ایران از این خبرها نبود. نه اشارهای به این اصل میشد، چون موضوعیتی نداشت و نه از ایران به گونه «کشور چندملّتی» سخن میرفت که چنین چیزی واقعیت نداشت. در اوایلِ دهه ۳۰ پس از اعلام اینکه حزب توده ایران حزب مارکسیست ـ لنینیست است، این پیراههها را به خود بست. شاید هم ماجرای فرقه دموکرات آذربایجانِ ساخته و پرداختهی استالین ـ باقروف، در بابشدنِ این گونه مقولهها، بیاثر نبوده است! هرچه بود، متاسّفانه هرگز، نه حزب توده ایران و نه دیگر جریانهای سیاسی چپ کشورِ ما، در اطرافِ این موضوع درنگ نکردند که آیا اساساً اصل «حقّ ملل در تعیین سرنوشت خویش» قابل انطباق با اوضاع و احوال و تاریخِ ایران هست یا نه؟ متاسّفانه ما این مقولهها را چشمبسته و به تقلید و شباهتسازی با روسیهی تزاری تکرار و تبلیغ کردیم. اصلاً روی این نکات درنگ نشد که آیا این شباهتسازی با روسیهی تزاری، پژواکِ واقعیتِ تاریخی ایران هست یا نه؟ آیا در ایران، واقعاً رابطه «ملّت سلطهگر» و«ملل زیرسلطه» برقرار بوده است یا خیر؟ هرگز درباره این موضوع درنگ نکردیم که این مباحث در نوشتههای لنین، حتی در مورد روسیه به چه معنا بود و اساساً کُنه فکری او چه بوده است؟ و چه محدودیتها و چه تنگناهایی داشته است؟ و بهویژه، آنگاه که پس از «انقلاب اکتبر» لحظهی عمل فرا رسید، چگونه رفتار کردند؟ متاسفانه اینگونه پرسشها و مسائل در کشور ما کم مطرح شده و کم مورد بررسی قرارگرفته است. خوشبختانه در سالهای اخیر، برخی پژوهشگرانِ فرهیخته در ایران و خارج کشور به جنبههایی از آن پرداخته و نقد کردهاند که بسیار امیدوارکننده است.
متاسّفانه هرگز، نه حزب توده ایران و نه دیگر جریانهای سیاسی چپ کشورِ ما، در اطرافِ این موضوع درنگ نکردند که آیا اساساً اصل «حقّ ملل در تعیین سرنوشت خویش» قابل انطباق با اوضاع و احوال و تاریخِ ایران هست یا نه؟ متاسّفانه ما این مقولهها را چشمبسته و به تقلید و شباهتسازی با روسیهی تزاری تکرار و تبلیغ کردیم. اصلاً روی این نکات درنگ نشد که آیا این شباهتسازی با روسیهی تزاری، پژواکِ واقعیتِ تاریخی ایران هست یا نه؟ آیا در ایران، واقعاً رابطه «ملّت سلطهگر» و«ملل زیرسلطه» برقرار بوده است یا خیر؟ هرگز درباره این موضوع درنگ نکردیم که این مباحث در نوشتههای لنین، حتی در مورد روسیه به چه معنا بود و اساساً کُنه فکری او چه بوده است؟ و چه محدودیتها و چه تنگناهایی داشته است؟ و بهویژه، آنگاه که پس از «انقلاب اکتبر» لحظهی عمل فرا رسید، چگونه رفتار کردند؟ متاسفانه اینگونه پرسشها و مسائل در کشور ما کم مطرح شده و کم مورد بررسی قرارگرفته است.
درنگهای طولانی مرا به این یقین رسانده است که بدون نقد و بازنگری ریشهای این مقولهها و فرایافتها و آن نیز زیرِ ذرّهبینِ واقعیتهای ایران، نمیتوان هیچ طرح و شالوده درستی برای حلّ معضلات سیاسی اجتماعی و تاریخی ایران از جمله در مورد مسائل و مباحث قومی و ملّی، ارائه داد. برای آن نیز در گام نخست باید دید اصلاً موضوع چیست و طرّاح اصلی این یا آن فرایافت، چه میگفت و چه میخواسته است؟
بنا بر این، قصد من در این نوشتار، نگاه اجمالی به مبحثِ «حق ملل در تعیین سرنوشت خویش» از منظر لنین و نقد و بررسی نظریهها و تِزهای او در این باره است. زیرا نوشتهها و تِزهای او در این راستاست که اندیشهی راهنمای ما در این مقوله بوده است.
در آثار لنین، مقوله «حق ملل در تعیین سرنوشت خویش» برای نخستین بار در طرح برنامه حزب سوسیال دمکرات روسیه مطرح میشود (ژانویه – فوریه ۱۹۰۲). بخش مربوط به «اصول» را فردی به نام فِری (نام مستعار ولادیمیر ایلیچ لنین در جوانی) به کمیسیون برنامه ارائه میکند که در آن آمده است: «شناسایی حقّ تعیین سرنوشت برای همه ملّتهایی که در ترکیبِ دولتِ (روسیه) قراردارند.» (۱) (ناگفته نماند که طرح او، از روی پیشنویس پلخانف تنظیم شده بود.)
باوجود آنکه لنین، حق تعیین سرنوشت را چنانچه خواهیم دید، به معنای حقّ جدایی سیاسی و تشکیل دولت ملّی و مستقلِ مللِ زیر یوق تزاریسم مدّ نظر داشت. با این حال، از آنجا که مسئله ملّی را هم طبقاتی میدید و تابعی از انقلاب سوسیالیستی میپنداشت، این «حقّ » را از همان آغاز در چنان چنبرهای از شرط و شروط قرار میداد که در عمل، از حدّ یک اعلامِ موضعِ کلّی و انتزاعی، آن هم صرفاً برای بیان برابری میان ملّتها و نه بیشتر از آن فراتر نمیرفت. در واقع، تعیین تکلیف برای مسئلهای که باید به همّت و گزینشِ هر ملّت زیرِ سلطهی مشخّص، در تَمامت آن حلّ و فصل میشد در گفتمان لنین و پراتیک سیاسی وی، به عهده یک طبقه: پرولتاریا و آن هم در عمل، به دست حزب پرولتاریا سپرده میشد! طبقهای که به هر حال، اقلیت کوچکی از ملّت را تشکیل میداده است! معیار تشخیص مصلحتبودن یا نبودن جدایی این یا آن ملّت نیز «مصالح عالیتر سوسیالیسم و پرولتاریا» بود! تمامی این امّا و اگرها و «احتجاجات تئوریک»، به آن منجر شد که پس از پیروزی انقلاب اکتبر، هنگامی که لحظه عمل فرا رسید، تحقق این «حقّ» از ملّتهای زیرسلطه و تحتِ انقیادِ دولت روسیهی تزاری، سلب شد! در زیر به اجمال با استناد به نوشتههای بسیار متعدّد لنین از ورای تشریح سیستم و ساختارِ فکری او، به اثبات حکم بالا میپردازیم.
چنانچه از متدولوژی برخورد لنین به مسئله و تقسیمبندی کشورها برمیآید، در ارتباط با کشوری نظیر ایران، انطباق این اصل تنها در حالتی معنا مییابد که ایران در تمامیت ارضی آن و به مثابه ملّتی واحد در نظرگرفته شود که در دورههایی، استقلال و حاکمیت ملّی آن به طورِ موضعی و در کوتاهزمان، خدشهدار شده یا از بین رفته باشد. لنین نیز اگر از ایران نام میبرد، اوضاع و احوال آن ایام را در نظر داشته است. بیگمان، توجّه او معطوف به معاهده ۱۹۰۷ میان روسیه و بریتانیا برای تقسیم کشور به مناطق نفوذ یا اشغال نظامی ایران در دورهی جنگ جهانی اول است.
لنین در نخستین نوشتهاش دربارهی این موضوع (ژوئیه ۱۹۰۳)، در توضیح طرح برنامه حزب سوسیال دموکرات روسیه، پس از ذکر فرمول یادشده در باره حقّ تعیین سرنوشت، چنین تأکید میورزد: «اما شناسایی بی قید و شرط مبارزه برای آزادی تعیین سرنوشت، ما را موظّف نمیکند که از هر خواستِ تعیین سرنوشت ملّی حمایت کنیم. سوسیال دموکراسی، به مثابه حزب پرولتاریا، وظیفه مثبت و اصولی خود را این قرار داده است که نه برای «حق تعیین آزاد سرنوشت خلقها و ملیتها»، بلکه برای فشردهترین اتحاد پرولتاریای همه ملیتها همکاری کنیم…» (۲)
آنچه در نقل قول بالا آمد، در حقیقت، بازتابِ تفکّر و رویکردِ لنین به مقولهی «حقّ ملل در تعیین سرنوشت خویش» است. موضعی که در طول ۲۰ سال فعالیت پرجوش و خروش بعدی وی و بهرغم فرمولهای گوناگون و گاه ناسخ و منسوخ که در این باب ارائه میدهد، اساساً بدونتغییر میماند. لنین متاثّر از مسائل روز و الزامات لحظه و یا نیازی که به استدلال مطلب معینی داشت، گفتارهای متفاوت و حتی متناقضی در مسئله ملّی دارد. من کوشش کردهام بهرغم این تناقضات، از انبوه نوشتههای لنین، گفتارهایی را بیاورم که هم به طور عینی تناقضها و جنبههای مختلف نظریات وی را نشان دهد و هم بیانگر خط اصلی و جوهر فکری و اندیشه راهنمای لنین در مسئله ملی باشد.
«حقّ ملل درتعیین سرنوشت خویش» به چه معناست؟
نخست یادآوری کنم که مقولهی «حقّ ملل در تعیین سرنوشت خویش» صرفاً مبحث ویژه مارکسیستها نیست. بلکه مربوط به دورههای قبل است و در پیوند با انقلابهای بورژواـ دموکراتیک قرنهای ۱۸و ۱۹در اروپاست. طرح این اصل، از پیامدهای مستقیم انقلاب کبیر فرانسه درسال ۱۷۸۹ است و در آغاز معروف به «اصل ملّیتها»، به معنی: «هر ملّت، یک دولت» بود.
متأسفانه، طرفداران متعصب ایرانی «اصل لنینی» «حق ملل در تعیین سرنوشت خویش»، به این تفاوت کیفی میان روسیه چون «زندان خلقها» و کشور باستانی ایران که در آن اقوام مختلف طی سدهها و هزارهها همزیستی داشتهاند، توجّه نمیکنند. هرگز در تاریخ ایران، مناسبات اقوام ایرانی با یکدیگر، مناسبات قوم سلطهگر و زیرسلطه نبوده است. هرگز قوم ناموجودِ فارس با لشکرکشی، دولتهای برسرکارِ اقوامِ غیرفارس ساکن ایران را برنینداخته و به زیرسلطهی خود در نیاورده است. چگونه میتوان بدون توجه به واقعیت فرهنگی ـ تاریخی ایران، نمونههای کشورهای دیگر را برای ایران نسخهپیچی کرد؟
اما از دههی پایانی سدهی ۱۹ و آغاز قرن بیستم، با توسعهی جنبشهای استقلال ملّی در اروپای خاوری و آسیا، این اصل ابعاد تازهای یافت و از مشغلههای فکری مهّم مارکسیستهای آن زمان شد. این امر در روسیه ابعادِ حادی به خود گرفت.
لنین در سخنرانیهای نهم تا سیزدهم ژوئیه ۱۹۱۳ در سوئیس، مقولهی «حقّ تعیین سرنوشت خویش» را میشکافد و میگوید: این اصل «نمیتواند تفسیر دیگری جز تعیین آزادانهی سرنوشت سیاسی داشته باشد. به عبارت دیگر: حقّ جدایی برای تشکیل دولت مستقل» (۳).
فراوانی نوشتههای لنین در مسئله ملّی در آن سالها، حکایت از حدّت و اهمیتِ این بحثها و اختلاف نظرها در روسیه و میان سوسیال دموکراتهای اروپاست. در این میان، دو اثر لنین: «یادداشتهای انتقادی در مسئله ملی» (اکتبر- دسامبر ۱۹۱۳) و رساله معروف او «درباره حق ملل در تعیین سرنوشت خویش» (فوریه ـ مه ۱۹۱۴) از اهمیت ویژهای برخوردارند. زیرا برنامه بلشویکی در مسئله ملّی به طور عمده، بر پایه تئوریها و احکام مندرج در این دو سند پیریزی شده است. در ایران نیز همین رسالهی اخیر اندیشهی راهنمای چپها بوده است.
لنین، بهدرستی، علّتِ مطرحشدن موضوع و اصلِ «حقّ ملل در تعیین سرنوشت خویش» را با انقلابهای بورژوا ـ دموکراتیک و پیدایش و تکوین سرمایهداری در ارتباط میداند و به همین دلیل درباره کشورهای اروپای باختری که انقلابهای بورژوا ـ دموکراتیک را پشت سر گذاشتهاند، میگوید: «جستوجوی حقّ تعیین سرنوشت در برنامههای سوسیالیستهای اروپای باختری، معنایش پینبردن به الفبای مارکسیسم است.» (۴) (یعنی دیگر برای آنها مسئلهی روز نیست). حال آنکه وضع خاور را طور دیگری توصیف میکند: «در اروپای خاوری و در آسیا، دوران انقلابهای بورژوا ـ دموکراتیک تنها در سال ۱۹۰۵ آغاز شد. انقلابهای روسیه، ایران، ترکیه، چین، جنگهای بالکان… زنجیرهی حوادث جهانی دوران ما در «خاور» است. تنها نابینایان ممکن است در این زنجیر حوادث، بیداری سلسلهای از جنبشهای ملّی بورژوا ـ دموکراتیک و کوششهایی را که برای تشکیل دولتهای مستقل و همگون ملّی انجام میشود، نبینند. همانا به همین دلیل که روسیه به اتفاق کشورهای همسایه در حال گذراندن این دوره است، وجود بخش ویژهی حقّ ملل در تعیین سرنوشت خویش در برنامه ما لازم است» (۵). مضمون بالا از مقولهی «حقّ در تعیین سرنوشت خویش» در نوشتههای متعدد دیگر وی تکرار و از زوایای مختلف بررسی میشود. از جمله در مقالههای «سوسیالیسم و جنگ»، «انقلاب سوسیالیستی و حقّ ملل در تعیین سرنوشت خویش»، «وظایف پرولتاریا در انقلاب»، «کاریکاتوری از مارکسیسم و درباره اکونومیسم امپریالیستی»، «سخنرانی در هشتمین کنگره حزب کمونیست (بلشویک) روسیه» و…. که برای اجتناب از طولانیتر و خستهکنندهترشدن این نوشته، از اشاره به آنها پرهیز میکنم و علاقهمندان را به مطالعه آنها دعوت میکنیم.
مشغله ذهنی اصلی لنین حفظ دولت روسیهی شوروی سوسیالیستی در پهنهی امپراتوری سابق روسیه بود. از این منظر، برای وی، اشتیاق و خواست ملّتهای زیر یوغ تزاریسم برای رهایی و تشکیل دولت مستقل خودی، امر فرعی و حتّی ارتجاعی تلقی میشد! بنابراین سرکوب آنها توجیه «انقلابی» میشد.
اصل «حقّ ملل در تعیین سرنوشت خویش» و حیطهی عملکرد آن از منظر ِلنین حال که تا حدی با موضع لنین در رابطه با اصل «حقّ ملل در تعیین سرنوشت خویش» آشنا شدیم، دانستن یک موضوع از نظر متدولوژی بررسی ما، ضرورت دارد: از منظرِ لنین، دامنهی عمل این «حقّ» تا به کجاست؟ به عبارت دیگر، شامل چه کشورهایی است؟ و حکایت از چه نوع روابط و قید و بندها دارد؟
از آنجا که در این تقسیمبندی: اروپای باختری در یک سو و کلِّ کشورهای اروپای خاوری و آسیا، یعنی کشورهایی چون روسیه و ایران و چین در سوی دیگر و در کنار هم آمدهاند؛ ممکن است در نگاه نخست چنین تداعی شود که از دیدگاه وی، انطباقِ اصل «حقّ ملل در تعیین سرنوشت خویش»، چه در شکل و مضمون آن و چه در قلمرو عمل و قانونمندیهایش، مثلا برای روسیه و ایران یکسان بوده است. اگر چنین استنباطی بشود، کاملاً نادرست است. از نظر اهمیتی که روشنشدن این مطلب در تحلیل ما از مسئله ملّی در ایران دارد، به اجمال به توضیح آن بر مبنای نوشتهی او، میپردازیم.
لنین در تقسیمبندی دیگری از کشورهای جهان، آنها را به سه نوع متمایز تقسیم میکند:
نوع اول:
کشورهای پیشرفته سرمایهداری اروپای باختری و ایالات متحده امریکا. به نظر لنین در این کشورها، مدّتهاست که جنبشهای ملّی مترقّی بورژوازی پایان یافته است و «هر کدام از این ملل «بزرگ» بر ملل دیگر در مستعمرات و داخل مرزهای خود ستم روا میدارند.» (۶) لنین برای احزاب کارگری و پرولتاریای این کشورها، وظایف و تکالیف معینی مطرح میسازد که جوهر آن چنین است: «پرولتاریا نمیتواند علیه نگهداری جبری ملل تحت ستم در مرزهای این دولتها مبارزه نکند. به عبارت دیگر، باید برای حق تعیین سرنوشت مبارزه کند. پرولتاریا باید طالب آزادی جدایی سیاسی برای مستعمرات و ملّتهای تحت ستم از ملّتِ «خود» باشد» (۷).
نوع دوم:
کشورهای خاور اروپا: اتریش، بالکان و بهویژه روسیه است. درباره این کشورها میگوید:« همانا در قرن بیستم است که جنبشهای ملّی دموکراتیکِ بورژوازی و مبارزه ملّی بهویژه در این کشورها گسترش یافته و خصلت حادّی به خود گرفته است»(۸). مینویسد، در این کشورها «اگر پرولتاریا از حقّ ملل در تعیین سرنوشت خویش حمایت نکند، در انجام وظایفش، چه در راه به پایانرساندن تحوّل بورژوا ـ دموکراتیک و چه در کمک به انقلاب سوسیالیستی در دیگر کشورها، موفق نخواهد بود» (۹).
اینکه لنین تاچه حد و تا کجا به موضعاش در مورد روسیه تزاری، در قبال ملّتهای تحتِ ستمِ «ملّتِ و لیکاروس»، صادق و ثابت قدم ماند و یا پس از انقلاب اکتبر، هنگامی که لحظه موعود برای تحقق وعده و تعهّدش فرا رسید، چگونه عمل کرد، داستان دیگری است که به آن اشاره خواهم کرد. در یک کلام: هرجا میسر بود و به هر وسیله، از جمله جنگ و لشگرکشی، از آزادی ملل زیر یوغ روسیه ممانعت کرد.
نوع سوم:
«کشورهای نیمهمستعمره، نظیر چین، ایران و ترکیه و همه مستعمرات که جمعاً تا یک میلیارد جمعیت دارند.»(۱۰) در باره این کشورها مینویسد: «سوسیالیستها نه فقط باید آزادی فوری، بی قید و شرط و بدون بازخرید مستعمرات را طلب کنند، (و این خواست در بیان سیاسیاش چیزی جز همان پذیرش حق ملل در تعیین سرنوشت خویش نیست) بلکه میباید به قاطعانهترین وجه از انقلابیترین عناصر جنبشهای بورژوا ـ دموکراتیک و رهاییبخش این کشورها پشتیبانی کنند… .» (۱۱)
ملاحظه میشود که لنین بهروشنی و با ذکر نام، حساب کشورهایی همچون ایران و چین و ترکیه را از حساب امپراتوریهایی چون روسیه، کاملاً جدا میکند و در مقولهی دیگری قرار میدهد و تمامیت و کُلیت این کشورها را با ذکر نام آنها مدّ نظر دارد. در مورد این گونه کشورها، اصلِ «حقّ ملل در تعیین سرنوشت خویش» را فقط قابل انطباق با تَمامَیت ارضی و کُلیتِ هر یک از این کشورها میداند، نه در درون و اجزای تشکیلدهندهی آنها. در اسناد سازمان ملل نیز همین درک و تلقی از این مقوله مطرح است نه چیز دیگر.
چنانچه از متدولوژی برخورد لنین به مسئله و تقسیمبندی کشورها برمیآید، در ارتباط با کشوری نظیر ایران، انطباق این اصل تنها در حالتی معنا مییابد که ایران در تمامیت ارضی آن و به مثابه ملّتی واحد در نظرگرفته شود که در دورههایی، استقلال و حاکمیت ملّی آن به طورِ موضعی و در کوتاهزمان، خدشهدار شده یا از بین رفته باشد. لنین نیز اگر از ایران نام میبرد، اوضاع و احوال آن ایام را در نظر داشته است. بیگمان، توجّه او معطوف به معاهده ۱۹۰۷ میان روسیه و بریتانیا برای تقسیم کشور به مناطق نفوذ یا اشغال نظامی ایران در دورهی جنگ جهانی اول است.
از گفتهها و احکام لنین میتوان بهروشنی دریافت که وقتی وی از تحقّق اصل «حقّ ملل در تعیین سرنوشت خویش» سخن میگوید، بین کشورهایی نظیر ایران و چین با کشوری نظیر روسیه تزاری فرق میگذارد. وقتی از تحقق این اصل در روسیه سخن میگوید، منظور او نه خود روسیه بلکه، مللِ تحتِ انقیاد روسیه است که به زور و جنگهای استعماری به آن ملحق شدهاند. بنابراین بارها این موضوع را مطرح میکند که: «حزب پرولتاریا قبل از هر چیز باید خواستار اعلام فوری و واقعی و مطلقِ آزادی جدایی از روسیه برای تمامی ملل و ملیتهایی باشد که تحت ستم تزاریسم قرار گرفته یا به زور در چارچوب دولت روسیه نگهداری شده، یا به آن وصل و به عبارت دیگر، الصاق شدهاند.»(۱۲) لنین وضعیت ملّتهای تحت ستم روسیه را با وضعیت مستعمرهها و روابط استعماری، یکی میداند و این واقعیت را از مشکلات مسئله ملّی در روسیه میشمرد.
در کشورهای مستقّل، اصلِ «حقّ ملّتها در تعیین سرنوشت خویش» به معنی کسب استقلال سیاسی و تامین استقلالِ و حاکمیت ملّی (souveraineté nationale) نیست؛ زیرا این امر قبلاً تحصیل شده است. به طورِ مثال هنگامِ انقلاب کبیر فرانسه، ملّت فرانسه مدّتها پیش، تکوین یافته و شکل گرفته بود. ولی هنوز، پادشاهی مطلقه در راسِ دولت قرار داشت. در چنین شرایطی، اصلِ «حقّ ملل در تعیین سرنوشت خویش»، مضمون و هدف رهاییبخش نداشت. بلکه به معنی «حقّ ملّتِ فرانسه» برای برقراری حاکمیتِ ملّت از مسیرِ دموکراسی بود.
متأسفانه، طرفداران متعصب ایرانی «اصل لنینی» «حق ملل در تعیین سرنوشت خویش»، به این تفاوت کیفی میان روسیه چون «زندان خلقها» و کشور باستانی ایران که در آن اقوام مختلف طی سدهها و هزارهها همزیستی داشتهاند، توجّه نمیکنند. هرگز در تاریخ ایران، مناسبات اقوام ایرانی با یکدیگر، مناسبات قوم سلطهگر و زیرسلطه نبوده است. هرگز قوم ناموجودِ فارس با لشکرکشی، دولتهای برسرکارِ اقوامِ غیرفارس ساکن ایران را برنینداخته و به زیرسلطهی خود در نیاورده است. چگونه میتوان بدون توجه به واقعیت فرهنگی ـ تاریخی ایران، نمونههای کشورهای دیگر را برای ایران نسخهپیچی کرد؟
آیا لنین به جدایی ملل تحتِ انقیادِ روسیه باورداشت؟
با توجّه به توضیحات و برخی نقل قولهای بالا، ممکن است این پرسش اساسی به ذهن متبادر شود: با توجّه به موضع صریح لنین که در بالا ذکر شد، پس چرا این احکام بعد از پیروزی اکتبر ۱۹۱۷ جامعه عمل نپوشید؟ چه شد که بلشویکها به رهبری لنین کوشیدند و جنگیدند و هر جا توانستند از آزادی و جدایی ملّتهای زیر یوغ تزاریسم جلوگیری کردند؟ و دولتهای ملّی را که پس از انقلاب فوریه ۱۹۱۷ و سقوط تزاریسم در گرجستان، ارمنستان، آذربایجان و ترکستان و … برپا شده بود، زیر ضربات کوبندهی ارتش سرخ سرنگون ساختند؟ و حتی در آستانه جنگ دوّم جهانی، به بهانه تعلّق کشورهای بالتیک به روسیهی تزاری، برای تصرّف مجدّد آنها با هیتلر به معامله نشستند؟ و با همین بهانه، بخشی از لهستان و مولداوی را نیز به اتحّاد شوروی ملحق کردند؟
بررسی دقیق مواضع لنین به طور بارزی نشان میدهد که وی در مورد مشخّص روسّیه، اساساً اعتقادی به پیادهکردن اصل «حقّ ملل در تعیین سرنوشت خویش» نداشت. در مورد مستعمرات کشورهای بزرگ دیگر نیز، موضعش پر از ابهام بود. زیرا در سایهی پنداربافیهای وی در بارهی انقلاب پرولتری جهانی قرار داشت.
رفتار لنین پس از کسب قدرت نشان داد که گفتارهای آتشین او در بارهی «حقّ ملل در تعیین سرنوشت خویش» در مورد روسیه، بُردی فراتر از یک اعلام موضع کلی و انتزاعی نداشت. لنین با سادهانگاری باور نکردنی، بر این گمان بود که صِرفِ اعلام شناسایی تشریفاتی و پرطنطنهی این «حقّ»، تمامی آن پیشداوریها و خصومتهای تاریخی بازدارنده را که طی سدهها میان روسیهی سلطهگر و غاصب با ملل زیریوغ، انباشته شده بود، از میان خواهد رفت. لنین بر این پندار بود که با اعلام برقراری «سوسیالیسم» در روسیه، روند ادغام ملّتهای ساکنِ امپراتوری روسیه در یکدیگر آن هم به طور داوطلبانه و مشتاقانه ازسوی ملل زیرستم، بر محور ابر روس! تحقّق خواهد یافت.
نتیجه سیاست و عملکرد مکتبِ نظری لنین، استمرار روابط سلطهگر و زیرسلطه دوران تزاری در قالب جدیدِ فریبندهی «سوسیالیسم واقعاً موجود» با همه پیامدهای غمانگیز آن بود که با فروپاشی اتحاد جماهیر سوسیالیستی شوروی شاهد آن بودیم .
همانگونه که لنین توانست با ارادهگرایی و استفاده از شرایط استثنایی لحظه، «انقلاب سوسیالیستی» مندرآوردی خود را در روسیهی پسماندهی موژیکها به پیروزی برساند. با همان ارادهگرایی و حتّی با توسّل به اِعمال قهر کوشید تا مسئلهی ملّی را نیز به روال خویش در راستای حفظ و استمرار امپراتوری روس، منتها در قالب تازهی اتحاد شوروی فیصله دهد.
مشغله ذهنی اصلی لنین حفظ دولت روسیهی شوروی سوسیالیستی در پهنهی امپراتوری سابق روسیه بود. از این منظر، برای وی، اشتیاق و خواست ملّتهای زیر یوغ تزاریسم برای رهایی و تشکیل دولت مستقل خودی، امر فرعی و حتّی ارتجاعی تلقی میشد! بنابراین سرکوب آنها توجیه «انقلابی» میشد.
با آنکه در گفتار، از حقّ مللِ زیر یوغ تزاریسم برای رهایی و تشکیل دولتهای ملّی طرفداری میکرد، ولی در واقع، معتقد بر حفظ دولتهای بزرگ و متمرکز بود. میگفت: «..پرولتاریای آگاه، همواره طرفدار دولت بزرگتر خواهد بود، همیشه علیه ویژگیهای قرون وسطایی مبارزه خواهد کرد و با نظری موافق به تقویت همگرایی اقتصادی سرزمینهای بزرگ مینگرد. زیرا بر بستر آنهاست که پیکار پرولتاریا علیه بورژوازی بهتر میتواند گسترش بیابد (۱۳). بارها در نوشتههایش اصلِ «حقّ ملل در تعیین سر نوشت خویش» را مورد تایید قرار میداد، ولی بلافاصله میافزود: «معنای این خواست به هیچوجه جدایی، قطعهقطعهشدن و تشکیل دولتهای کوچک نیست….این خواست بیانگر پیگیری ما در مبارزه علیه هر گونه ستم ملّی است.» (۱۴) به عبارت دیگر: در حرف آری، و در عمل نه!
دیدگاه پایهای دیگر لنین عبارت از این بود «مصالح سوسیالیسم بر حقّ ملل در تعیین سرنوشت خویش اولویت دارد.» (۱۵) با اینگونه تئوریهای مندرآوردی، لشکرکشی به آذربایجان و گرجستان و ارمنستان و ترکستان و سرنگونی دولتهای ملّی که در این سرزمینها پس از انقلابهای فوریه و اکتبر ۱۹۱۷ و سقوط تزاریسم برپا شده بود، توجیه میشد. لنین در حقیقت به خاطر نگرش انترناسیونالیستیاش و وسوسهی انقلاب پرولتری جهانی، اعتقادی به تحقق خواست اصل «حق ملل در تعیین سرنوشت خویش» برای ملّتهای تحتِ انقیاد روسیه، نداشت. این است جان کلام.
در مبحث ملی و در کوشش برای انطباق اصل «حقّ ملّتها در تعیین سرنوشت خویش»، جای ایران در کجاست؟ آیا جزو کشورهای نوع اول است یا نوع دوم؟ به عبارت دیگر، مضمون واقعی این اصل در انطباق با ایران، آیا عبارت از حقّ ملّت ایران در تمامیت و یکپارچگی آن در تعیین شیوهی کشورداری و انتخاب دولت مطلوب خود با استفاده از ابزارها و موازین دموکراسی است؟ یا برعکس، آن گونه که برخی مدعیاند، مضمون اصلی آن همان جنبش رهاییبخش «ملّتهای» ساکن ایران است که در«قید اسارت» به سر میبرند و هدفشان تشکیل دولتهای مستقل ملّی به تعداد مدعیان آن است؟
پلمیک میان کیفسکی، از رهبران حزب سوسیال دموکرات اوکراین با لنین، بسیار گویا و افشاگرانه است. کیفسکی بلشویکها را به «بندباز» تشبیه میکرد و به طنز میگفت: «وقتی از بلشویکها دربارهی مثلاً استقلال سیاسی اوکراین پرسش میشود، پاسخ میدهند: «سوسیالیستها در جستوجوی تحصیل حق جداییاند ولی علیه جدایی تبلیغ میکنند»! لنین در نوشته مهّمی به کیفسکی چنین پاسخ میدهد: «ما کارگران اَبَر روس باید به دولت خود اخطار کنیم که مغولستان، ترکستان و ایران را تخلیه کند و کارگران انگلستان باید به دولت خود اخطار کنند که مصر و هندوستان و ایران و … را تخلیه کند… آیا این بدان معناست که ما به تودههای زحمتکش مستعمرات توصیه میکنیم که خود را از پرولتاریای آگاه اروپا «جدا» کند؟ ابداً چنین نیست. ما همواره برای نزدیکی هرچه فشردهتر و ادغام کارگران آگاه کشورهای پیشرفته با کارگران، دهقانان، بردگان همهی کشورهای تحت ستم بودهایم و هستیم. ما همواره به همه طبقات تحت ستم و از جمله مستعمرات توصیه کردهایم و خواهیم کرد تا از ما جدا نشوند، بلکه برای ادغام هر چه بیشتر، به ما نزدیک شوند.»(۱۶) کمی بعد، همین اندیشه را به شکل دیگری باز میکند و میگوید: «اگر ما از حکومتهای خود، تخلیه مستعمرات و آزادی کامل حقّ جدایی را خواستاریم و «اگر مراد این است که خود ما به طور مطمئن این حق را به کرسی بنشانیم و این آزادی را به محض کسب قدرت اعطا کنیم … (چنین کاری) به هیچوجه برای «توصیهی» جدایی نیست، بلکه بر عکس، برای تسهیل و تسریع نزدیکی و ادغام دموکراتیک ملّتهاست. ما تمام تلاش خود را برای نزدیکی با مغولان، ایرانیان، هندیها و مصریها و ادغام با آنان به کار خواهیم انداخت. ما متوجّهایم که این وظیفه ما و به سود ماست که این کار را انجام دهیم والاّ سوسیالیسم در اروپا شکننده خواهد شد.» (۶۶=۱۷)
مطلب چنان بیپرده و گستاخانه بیان شدهاست که نیازی به توضیح و تفسیر کُنه فکری و گوهر سیاست و رویکرد لنین به مسئله ملی نیست. در حقیقت لنین در تلاش برای پاسخ به پرسش طنزآمیز کیفسکی، فقط مهر تائید بر درستی ایراد او گذاشته است.
گفتنی است که همین «تئوری»های لنین، از جمله ادغام ملّتها، پایههای نظری و تئوریک بعدی استالین و دولت شوروی برای جهانگشایی و دستاندازی به همسایگان شد؛ خشت اول چون نهد معمار کژ تا ثریا میرود دیوار کژ.
پس از جنگ جهانی دوم، به زورِ ارتش سرخ، لتونی، لیتوانی و استونی به روسیه شوروی ملحق شدند و تا فروپاشی آن، نور آزادی را ندیدند. لهستان و دیگر کشورهای اروپای شرقی را به صورت اقمار شوروی درآوردند. در ایران با ایجاد ماجرای استالین ـ باقروف ساخته و پرداختهی فرقه دموکرات آذربایجان، برای تجزیه ایران به وسوسه افتادند. در آسیای دور چندین جزیره ژاپنی را متصّرف شدند. اما هیچ ملّتی به اندازه ملل زیر یوغ روسیه تزاری هزینه این سیاست را نپرداختند.
لنین و بلشویکها به مجرد فراغت نسبی از جبهههای غرب ، واحدهای ارتش سرخ را در بهارِ سال ۱۹۲۰ به مرزهای ماورای قفقاز نزدیک کردند و بیدرنگ دست به کار شدند و با همدستی و تبانی بلشویکهای محلّی، حکومتهای بر سرکار را یکی پس از دیگری سرنگون ساختند. آذربایجان در آوریل ۱۹۲۰، گرجستان در نوامبر ۱۹۲۰ و ارمنستان در فوریه ۱۹۲۱! و کمی بعد آسیای میانه نیز به همین روال به سرنوشت آنها دچار شد.
البته برای توجیه اقدام خود در افکارعمومی و دادنِ مضمونِ «انقلابی» به آن، همه جا فرمول زیر، ترجیعبند تجاوز آشکارشان بود: «سپاهیان ارتش سرخ به خواهش زحمتکشان آذربایجان که دست به قیام زده بودند، به کمک آنها آمدند»!(۱۸)
نسل من با این نغمه شوم، گوشآشناست. مشابه این فرمول در ۱۹۵۶ در مجارستان، در ۱۹۶۸ در چکسلواکی و در ۱۹۸۱ در افغانستان تکرار شد. ارتش شوروی به درخواست «کمیتههای انقلابی» سهنفرهی قلابی به رهبری یانوش کادار در بوداپست، به نام کارگران و دهقانان، مجارستان را اشغال کرد. کمیته مشابهی به رهبری هوزاک در پراگ و ببرک کارمل در کابل به نام خلق افغانستان، زیر پوششِ میانتهی «انترناسیونالیزم پرولتری»، تمامیت ارضی و حاکمیت ملّی این کشورها را با مداخله نظامی خشن خدشهدار کرد.
دو مفهوم از یک مقوله در دو شرایط
نکته ظریفی وجود دارد که عنایت به آن در رابطه با بحث ما و در موردِ ایران، پراهمیت است. منظورم توجّه به تفاوت اساسی است که در مضمونِ اصلِ «حقّ ملّتها در تعیین سرنوشت خویش» هنگام بررسی نقش و جایگاه آن در موردِ کشورهای مستقّل و کشورهای وابسته و مستعمرات، وجود دارد.
در کشورهای مستقل، این اصل به معنی شناسایی حق مردم در انتخاب حکومت دلخواه خود و تعیین شکل دولت (Etat) مطلوب خویش است. به عبارت دیگر، این اصل در موردِ این کشورها، با امر دموکراسی و استقرارِ «حاکمیت ملّت» پیوند میخورد و در رابطه مستقیم با آن قرار دارد و با چنین رسالتی است که معنا و مفهوم مییابد.
انطباق اصل «حقّ ملل در تعیین سرنوشت خویش» با واقعیت ایران، مفهومی جز استقرار دموکراسی و تامین حاکمیت ملّت واحد ایران در تمامیت آن ندارد. به عبارت دیگر، مقصود برپایی حکومت و دولت برخاسته از اراده ملّت ایران در تمامیت آن است نه تکتک اقوام و اقلیتهای متشکله آن. به این ترتیب، هر خواستی از جمله خودگردانی یا راهحل انجمنهای ایالتی و یا هر طرحِ دیگرِ کشورمداری، جزو خواستهای دموکراتیکاند نه ملّی. به همین ترتیب است رفع مضیقهها از جمله در زمینه فرهنگی و آموزش زبان مادری و امثال آنها. اینگونه خواستها ربطی به اصل «حقّ ملل در تعیین سرنوشت خویش» ندارد. بلکه مطالباتی دموکراتیک هستند که در چارچوبِ دموکراسی و رعایت موازین و منشور حقوق بشر قرار دارند و برمبانی آنها قابل حلّاند.
در کشورهای مستقّل، اصلِ «حقّ ملّتها در تعیین سرنوشت خویش» به معنی کسب استقلال سیاسی و تامین استقلالِ و حاکمیت ملّی (souveraineté nationale) نیست؛ زیرا این امر قبلاً تحصیل شده است. به طورِ مثال هنگامِ انقلاب کبیر فرانسه، ملّت فرانسه مدّتها پیش، تکوین یافته و شکل گرفته بود. ولی هنوز، پادشاهی مطلقه در راسِ دولت قرار داشت. در چنین شرایطی، اصلِ «حقّ ملل در تعیین سرنوشت خویش»، مضمون و هدف رهاییبخش نداشت. بلکه به معنی «حقّ ملّتِ فرانسه» برای برقراری حاکمیتِ ملّت از مسیرِ دموکراسی بود.
تودهی مردم یا به روالِ متداولِ آن ایام: طبقهی سوّم که به مجموعهی بورژوازی متوسّط و کارگران و پیشهوران و دهقانان اطلاق میشد با شعار «حق تعیین سرنوشت ملّت» و فریاد زنده باد ملّت با استبداد سلطنتی و اشرافیت جنگیدند و حاکمیت ملّت و تشکیلِ دولت ملّی را بر موازین دموکراسی برقرار کردند. ملّت سرنوشت خویش را به دست گرفت. از این هنگام، اصطلاح «دولت ـ ملّت» (Etat-Nation)، به معنی حاکمیتِ ملّت واردِ فرهنگ سیاسی جهانی شد. یعنی نظام سیاسیای که در آن، منشاء همهی قدرتها ناشی از ملّت است.
ملاحظه میشود که در این حالات، یعنی هرجا که ملّت و دولت و کشور مستقلّی وجود دارد، ولی دولت هنوز نمایندهی منتخب مردم نیست، مثلاً «موروثی» است یا «منشاء الهی» دارد، اصلِ «حقّ ملل در تعیین سرنوشت خویش»، مضمون و مفهومش دموکراسی و حاکمیتِ ملّت است نه چیز دیگر.
در ایران نیز مسئله از همین قرار است؛ زیرا ایران کشور مستقّلی بوده و هست. این امر، فارغ از نوع حکومت برسرِکار است. میخواهد رژیم مستبدّهی پادشاهی باشد یا ولایتِ مطلقهی فقیه! به همین علت در انقلاب مشروطیت نیز کلمهی ملّت و تودهی مردم، از هر قشر و طبقه با معنا و مفهومِ یکسانی به کار برده میشد. تودهی مردمی که در رویارویی و چالش با دولت مستبد و شاه مطلقالعنان قرار داشتند.
هدف اصلی انقلاب مشروطیت نیز استقرار دمکراسی و حکومت مشروطه بود نه کسب استقلال ملّی. انقلاب مشروطیت، یک جنبش دموکراتیک بود نه یک جنبش رهاییبخش ملّی نظیر اندونزی و الجزایر و ویتنام. در کشورهای اخیر، هدف تشکیلِ دولتهای خودی و ملّی فارغ از ماهیتِ ژریمی بوده است که باید روی کار میآمد. جنبشهای رهاییبخش در این سه کشور به سه نوع حکومت و رژیم سیاسی متفاوت منجر شد.
در کشورهای تحتِ انقیاد خارجی و مستعمرهها، اصلِ «حقّ ملّتها در تعیین سرنوشت خویش» یا «اصل ملّیتها، یعنی هر ملّت یک دولت»، اساساً مضمون رهایی از قید خارجی داشته و دارد و هدف مستقیم و غایی آن کسب استقلال، تامین حاکمیت ملّی (souveraineté nationale) و تشکیلِ دولت مستقّلِ خودی بوده است، نه حاکمیت ملّت. زیرا بدواً باید کشور و دولت حاکمِ خودی وجود داشته باشد تا برای استقرار دموکراسی در آن و تامینِ حاکمیت ملّت تلاش ورزید.
از آنچه در بالا گفته شد، این پرسش اساسی پیش میآید: در مبحث ملی و در کوشش برای انطباق اصل «حقّ ملّتها در تعیین سرنوشت خویش»، جای ایران در کجاست؟ آیا جزو کشورهای نوع اول است یا نوع دوم؟ به عبارت دیگر، مضمون واقعی این اصل در انطباق با ایران، آیا عبارت از حقّ ملّت ایران در تمامیت و یکپارچگی آن در تعیین شیوهی کشورداری و انتخاب دولت مطلوب خود با استفاده از ابزارها و موازین دموکراسی است؟ یا برعکس، آن گونه که برخی مدعیاند، مضمون اصلی آن همان جنبش رهاییبخش «ملّتهای» ساکن ایران است که در«قید اسارت» به سر میبرند و هدفشان تشکیل دولتهای مستقل ملّی به تعداد مدعیان آن است؟
توجه به این امر و ارزیابی درست از واقعیت ایران در تدوین مشی و سیاستگذاری، اهمیت بسیار دارد و سرنوشتساز است. زیرا با مسئله حسّاس حاکمیت ملّی و تمامیت ارضی ایران که موضوع مورد علاقه مردم ایران است، ارتباط تنگاتنگ دارد.
اگر ایران جزو کشورهای نوع اول است که به اعتقاد راسخ من چنین است؛ در این صورت، انطباق اصل «حقّ ملل در تعیین سرنوشت خویش» با واقعیت ایران، مفهومی جز استقرار دموکراسی و تامین حاکمیت ملّت واحد ایران در تمامیت آن ندارد. به عبارت دیگر، مقصود برپایی حکومت و دولت برخاسته از اراده ملّت ایران در تمامیت آن است نه تکتک اقوام و اقلیتهای متشکله آن. به این ترتیب، هر خواستی از جمله خودگردانی یا راهحل انجمنهای ایالتی و یا هر طرحِ دیگرِ کشورمداری، جزو خواستهای دموکراتیکاند نه ملّی. به همین ترتیب است رفع مضیقهها از جمله در زمینه فرهنگی و آموزش زبان مادری و امثال آنها. اینگونه خواستها ربطی به اصل «حقّ ملل در تعیین سرنوشت خویش» ندارد. بلکه مطالباتی دموکراتیک هستند که در چارچوبِ دموکراسی و رعایت موازین و منشور حقوق بشر قرار دارند و برمبانی آنها قابل حلّاند.
روابط اقوام با یکدیگر در ایران سرنوشت تاریخی و زندگی مشترک طولانی آنها با وضع کشورهایی که مناسبات مستعمراتی میان آنها برقرار بوده است، کاملاً متفاوت است. وضعیت آنها و مناسباتشان با کشور و دولت سلطهگر حاصل قهر و جنگهای سلطهگرایانهی استعماری و الحاق به جبر است. تاریخ و لحظهی این جنگها و الحاق و زیر سلطه قرارگرفتن آنها به دقّت ضبط در تاریخ است. در تاریخ ایران، جستوجوی چنین مناسباتی میان اقوام ساکن آن کار بس بیهوده و آب در هاون کوبیدن است. از سوی دیگر، مقایسه مناسبات اقوام ایرانی تشکیلدهندهی ملت ایران با یکدیگر با وضعیت و زندگی تصنّعی کشورهای چندملّتی نظیر یوگسلاوی و چکسلواکی و امثال آنها که واقعاً تاریخ و سرنوشت مشترکی با هم نداشته و دستپخت دولتهای بزرگ پس از جنگ جهانی اولاند، نادرست و قیاس معالفارق است.
سرگذشت پرماجرای تلاش مردم ایران برای حراست از مرز و بوم میهن ما، تاریخی بهمراتب قدیمیتر و طولانیتر از تاریخ دموکراسی نیمبند و زودگذر در کشور ما دارد. هنوز دموکراسی را به دست نیاورده، به نام آن تمامیت ارضی ایران را به مخاطره نیندازیم و بذل و بخشش نکنیم. دوستانی که به این مسئله از راه دموکراسی و به اتکای تعهّد ما به محترمشمردن نظر مردم نزدیک میشوند، در نظر نمیگیرند که ما همان قدر که به رعایت دموکراسی، یعنی حاکمیت ملّت متعّهد هستیم، بهمراتب در برابر استقلال و حاکمیت ملّی و به طریق اولی نسبت به تمامیت ارضی ایران که تبلور خواست و اراده تمامی ایرانیان است، نیز مقیدیم.
من خود آذربایجانیام و به هویت آذریام افتخار دارم. ولی مثل هر ایرانی از هر قوم و تبار به ملّت ایران تعلّق دارم و حراست از استقلال و تمامیت ارضی ایران را وظیفه خود میدانم. زیرا باید ایرانی باشد تا در چارچوب آن برای تحقق آزادی و دموکراسی به تلاش برخیزیم و عدالت و برابری را برقرار سازیم و به میمنت دموکراسی، خواستهای دموکراتیک خود از جمله خواستهای دموکراتیکِ اقوامِ ساکن ایران را، طرح و به تایید عموم ملّت ایران برسانیم. ضرورت تاکید بر پیوند دموکراسی با استقلال ملّی و هر دو آنها با عدالت اجتماعی در همین است. زیرا آرمان ما، رفاه و آسایش و ترقی و تعالی یکایک مولفّههای قومی تشکیلدهندهی ملّت ایران در یک کشور مستقل و حاکم بر سرنوشت خویش در پرتو آزادیها و دمو کراسی است.
زیرنویسها
۱ – ولادیمیرایلیچ لنین. طرح برنامه حزب سوسیال دموکرات روسیه، ژانویه ـ فوریه ۱۹۰۲، جلد ۶ آثار کامل به فرانسه، صفحه ۲۳.
۲ ـ لنین «درباره مانیفست اتحادیه سوسیال دموکراتهای ارمنی»، آثار کامل به فرانسه جلد ۶، (۱۵/۰۲/۱۹۰۳)، صفحه ۴۷۵.
۳ – لنین «تزهایی درباره مسئله ملی»، آثار کامل به فرانسه، جلد ۱۹ ( ۰۹-۱۳/۰۷/۱۹۱۳)، صفحه ۲۵۵.
۴ – لنین «درباره حق ملل در تعیین سرنوشت خویش»، آثار منتخب دو جلدی به فارسی، جلد اول قسمت دوم، صفحه ۳۷۰.
۵ ـ همان منبع ۴ صفحه ۳۸۲.
۶ ـ لنین «انقلاب سوسیالیستی و حق ملل در تعیین سرنوشت خویش» (تزها)، ژانویه -فوریه ۱۹۱۶، جلد ۲۲، صفحه ۱۶۳.
۷ـ همان منبع ۶ صفحهی ۱۶۰.
۸ ـ همان منبع ۶ صفحهی ۱۶۴.
۹،۱۰، ۱۱،- همان منبع ۸.
۱۲ – لنین، «وظایف پرولتاریا در انقلاب ما»، دهم آوریل ۱۹۱۷، آثار کامل، جلد ۲۴، صفحه ۶۵.
۱۳ـ لنین «یادداشتهای انتقادی در مسئله ملی» (اکتبر ـ دسامبر ۱۹۱۳)، آثار کامل، جلد ۲۰، صفحه ۳۹.
۱۴- همان منبع صفحات ۱۵۸ـ ۱۵۹.
۱۵ـ لنین «مشارکت در بحث تاریخ یک صلح بدفرجام»، آثار کامل به فرانسه، جلد ۲۶ (۱۹۱۸/۱/۷)، صفحه ۴۷۲.
این جستار پیشتر در فصلنامهی تلاش منتشر شده است.
۱۶ -لنین، کاریکاتوری از مارکسیسم و درباره اکونومیسم امپریالیستی، آثار کامل، جلد ۲۳ (ژانویه -فوریه ۱۹۱۶)، صفحه ۷۲.
۱۷ـ همان منبع ۱۶، صفحه ۷۳.
۱۸ـ تاریخ حزب کمونیست اتحاد شوروی، ترجمه فارسی هدایت حاتمی و عبدالحسین آگاهی، جلد اول، صفحه ۳۶۹.
این جستار پیشتر در فصلنامهی تلاش منتشر شده است.
——————————————————
در اینباره در ایرانشهر بخوانید:
چگونگی اعمال حق تعیین سرنوشت (۱) محمدعلی بهمنیقاجار [1]
چگونگی اعمال حق تعیین سرنوشت (۲) محمدعلی بهمنیقاجار [2]
——————————————————
Posted By ایرانشهر On ۲۳ اردیبهشت ۱۳۹۰ @ ۱:۱۰ ب.ظ In جامعهشناسی | No Comments
بابک امیرخسروی- جامعه سیاسی ایران از طیفها و گرایشها و باورهای سیاسی گوناگون، عمدتاً از طریق نشریاتِ تبلیغی و تهییجی حزب تودهی ایران با مقولههایی نظیر «حقّ ملل در تعیین سرنوشت خویش»، آشنا شده است. از همین قرار است فرمولِ «ایران کشور چندملّتی»(کثیرالمله) و یا مفاهیم و فرایافتهای سیاسی ـ اجتماعی و اقتصادی فراوانِ دیگر از قبیلِ: «زیربنا و روبنا»، «شکلبندیهای اقتصادی ـ اجتماعی»، «دورهبندیهای تاریخی»، «مبارزه طبقاتی»، «راه رشد غیرسرمایهداری و سمتگیری سوسیالیستی» و بسیاری دیگر. منبع اصلی دانشِ تئوریک حزب نیز طی دههها، تماماً برگرفته از نشریهها، بروشورها و کتبِ تبلیغی و ترویجی تهیه و دستچینشده در انستیتوهای گوناگون اتحادِ شوروی بود.
شایان توجّه است که مقولهی «حقّ ملل در تعیین سرنوشت خویش» در حزب توده ایران تنها از مقطعی از تاریخ آن باب و وارد اسناد شد. همزمان با آن، اصطلاحِ ایران کشوری است کثیرالمله نیز که روی دیگر همان سکّه بود با آن گره خورد و آرام آرام در جامعهی سیاسی کشور رخنه کرد. با پیدایشِ دیگر سازمانهای چپ، آنها نیز این مقولهها را در برنامههای خود گنجاندند و گاه با تعصّب بیشتر از خودِ حزب، مدافع دوآتشهی آنها شدند.
میگویم از مقطعی، زیرا تا اوایل دهه ۳۰ در مطبوعات و اسناد حزب توده ایران از این خبرها نبود. نه اشارهای به این اصل میشد، چون موضوعیتی نداشت و نه از ایران به گونه «کشور چندملّتی» سخن میرفت که چنین چیزی واقعیت نداشت. در اوایلِ دهه ۳۰ پس از اعلام اینکه حزب توده ایران حزب مارکسیست ـ لنینیست است، این پیراههها را به خود بست. شاید هم ماجرای فرقه دموکرات آذربایجانِ ساخته و پرداختهی استالین ـ باقروف، در بابشدنِ این گونه مقولهها، بیاثر نبوده است! هرچه بود، متاسّفانه هرگز، نه حزب توده ایران و نه دیگر جریانهای سیاسی چپ کشورِ ما، در اطرافِ این موضوع درنگ نکردند که آیا اساساً اصل «حقّ ملل در تعیین سرنوشت خویش» قابل انطباق با اوضاع و احوال و تاریخِ ایران هست یا نه؟ متاسّفانه ما این مقولهها را چشمبسته و به تقلید و شباهتسازی با روسیهی تزاری تکرار و تبلیغ کردیم. اصلاً روی این نکات درنگ نشد که آیا این شباهتسازی با روسیهی تزاری، پژواکِ واقعیتِ تاریخی ایران هست یا نه؟ آیا در ایران، واقعاً رابطه «ملّت سلطهگر» و«ملل زیرسلطه» برقرار بوده است یا خیر؟ هرگز درباره این موضوع درنگ نکردیم که این مباحث در نوشتههای لنین، حتی در مورد روسیه به چه معنا بود و اساساً کُنه فکری او چه بوده است؟ و چه محدودیتها و چه تنگناهایی داشته است؟ و بهویژه، آنگاه که پس از «انقلاب اکتبر» لحظهی عمل فرا رسید، چگونه رفتار کردند؟ متاسفانه اینگونه پرسشها و مسائل در کشور ما کم مطرح شده و کم مورد بررسی قرارگرفته است. خوشبختانه در سالهای اخیر، برخی پژوهشگرانِ فرهیخته در ایران و خارج کشور به جنبههایی از آن پرداخته و نقد کردهاند که بسیار امیدوارکننده است.
متاسّفانه هرگز، نه حزب توده ایران و نه دیگر جریانهای سیاسی چپ کشورِ ما، در اطرافِ این موضوع درنگ نکردند که آیا اساساً اصل «حقّ ملل در تعیین سرنوشت خویش» قابل انطباق با اوضاع و احوال و تاریخِ ایران هست یا نه؟ متاسّفانه ما این مقولهها را چشمبسته و به تقلید و شباهتسازی با روسیهی تزاری تکرار و تبلیغ کردیم. اصلاً روی این نکات درنگ نشد که آیا این شباهتسازی با روسیهی تزاری، پژواکِ واقعیتِ تاریخی ایران هست یا نه؟ آیا در ایران، واقعاً رابطه «ملّت سلطهگر» و«ملل زیرسلطه» برقرار بوده است یا خیر؟ هرگز درباره این موضوع درنگ نکردیم که این مباحث در نوشتههای لنین، حتی در مورد روسیه به چه معنا بود و اساساً کُنه فکری او چه بوده است؟ و چه محدودیتها و چه تنگناهایی داشته است؟ و بهویژه، آنگاه که پس از «انقلاب اکتبر» لحظهی عمل فرا رسید، چگونه رفتار کردند؟ متاسفانه اینگونه پرسشها و مسائل در کشور ما کم مطرح شده و کم مورد بررسی قرارگرفته است.
درنگهای طولانی مرا به این یقین رسانده است که بدون نقد و بازنگری ریشهای این مقولهها و فرایافتها و آن نیز زیرِ ذرّهبینِ واقعیتهای ایران، نمیتوان هیچ طرح و شالوده درستی برای حلّ معضلات سیاسی اجتماعی و تاریخی ایران از جمله در مورد مسائل و مباحث قومی و ملّی، ارائه داد. برای آن نیز در گام نخست باید دید اصلاً موضوع چیست و طرّاح اصلی این یا آن فرایافت، چه میگفت و چه میخواسته است؟
بنا بر این، قصد من در این نوشتار، نگاه اجمالی به مبحثِ «حق ملل در تعیین سرنوشت خویش» از منظر لنین و نقد و بررسی نظریهها و تِزهای او در این باره است. زیرا نوشتهها و تِزهای او در این راستاست که اندیشهی راهنمای ما در این مقوله بوده است.
در آثار لنین، مقوله «حق ملل در تعیین سرنوشت خویش» برای نخستین بار در طرح برنامه حزب سوسیال دمکرات روسیه مطرح میشود (ژانویه – فوریه ۱۹۰۲). بخش مربوط به «اصول» را فردی به نام فِری (نام مستعار ولادیمیر ایلیچ لنین در جوانی) به کمیسیون برنامه ارائه میکند که در آن آمده است: «شناسایی حقّ تعیین سرنوشت برای همه ملّتهایی که در ترکیبِ دولتِ (روسیه) قراردارند.» (۱) (ناگفته نماند که طرح او، از روی پیشنویس پلخانف تنظیم شده بود.)
باوجود آنکه لنین، حق تعیین سرنوشت را چنانچه خواهیم دید، به معنای حقّ جدایی سیاسی و تشکیل دولت ملّی و مستقلِ مللِ زیر یوق تزاریسم مدّ نظر داشت. با این حال، از آنجا که مسئله ملّی را هم طبقاتی میدید و تابعی از انقلاب سوسیالیستی میپنداشت، این «حقّ » را از همان آغاز در چنان چنبرهای از شرط و شروط قرار میداد که در عمل، از حدّ یک اعلامِ موضعِ کلّی و انتزاعی، آن هم صرفاً برای بیان برابری میان ملّتها و نه بیشتر از آن فراتر نمیرفت. در واقع، تعیین تکلیف برای مسئلهای که باید به همّت و گزینشِ هر ملّت زیرِ سلطهی مشخّص، در تَمامت آن حلّ و فصل میشد در گفتمان لنین و پراتیک سیاسی وی، به عهده یک طبقه: پرولتاریا و آن هم در عمل، به دست حزب پرولتاریا سپرده میشد! طبقهای که به هر حال، اقلیت کوچکی از ملّت را تشکیل میداده است! معیار تشخیص مصلحتبودن یا نبودن جدایی این یا آن ملّت نیز «مصالح عالیتر سوسیالیسم و پرولتاریا» بود! تمامی این امّا و اگرها و «احتجاجات تئوریک»، به آن منجر شد که پس از پیروزی انقلاب اکتبر، هنگامی که لحظه عمل فرا رسید، تحقق این «حقّ» از ملّتهای زیرسلطه و تحتِ انقیادِ دولت روسیهی تزاری، سلب شد! در زیر به اجمال با استناد به نوشتههای بسیار متعدّد لنین از ورای تشریح سیستم و ساختارِ فکری او، به اثبات حکم بالا میپردازیم.
چنانچه از متدولوژی برخورد لنین به مسئله و تقسیمبندی کشورها برمیآید، در ارتباط با کشوری نظیر ایران، انطباق این اصل تنها در حالتی معنا مییابد که ایران در تمامیت ارضی آن و به مثابه ملّتی واحد در نظرگرفته شود که در دورههایی، استقلال و حاکمیت ملّی آن به طورِ موضعی و در کوتاهزمان، خدشهدار شده یا از بین رفته باشد. لنین نیز اگر از ایران نام میبرد، اوضاع و احوال آن ایام را در نظر داشته است. بیگمان، توجّه او معطوف به معاهده ۱۹۰۷ میان روسیه و بریتانیا برای تقسیم کشور به مناطق نفوذ یا اشغال نظامی ایران در دورهی جنگ جهانی اول است.
لنین در نخستین نوشتهاش دربارهی این موضوع (ژوئیه ۱۹۰۳)، در توضیح طرح برنامه حزب سوسیال دموکرات روسیه، پس از ذکر فرمول یادشده در باره حقّ تعیین سرنوشت، چنین تأکید میورزد: «اما شناسایی بی قید و شرط مبارزه برای آزادی تعیین سرنوشت، ما را موظّف نمیکند که از هر خواستِ تعیین سرنوشت ملّی حمایت کنیم. سوسیال دموکراسی، به مثابه حزب پرولتاریا، وظیفه مثبت و اصولی خود را این قرار داده است که نه برای «حق تعیین آزاد سرنوشت خلقها و ملیتها»، بلکه برای فشردهترین اتحاد پرولتاریای همه ملیتها همکاری کنیم…» (۲)
آنچه در نقل قول بالا آمد، در حقیقت، بازتابِ تفکّر و رویکردِ لنین به مقولهی «حقّ ملل در تعیین سرنوشت خویش» است. موضعی که در طول ۲۰ سال فعالیت پرجوش و خروش بعدی وی و بهرغم فرمولهای گوناگون و گاه ناسخ و منسوخ که در این باب ارائه میدهد، اساساً بدونتغییر میماند. لنین متاثّر از مسائل روز و الزامات لحظه و یا نیازی که به استدلال مطلب معینی داشت، گفتارهای متفاوت و حتی متناقضی در مسئله ملّی دارد. من کوشش کردهام بهرغم این تناقضات، از انبوه نوشتههای لنین، گفتارهایی را بیاورم که هم به طور عینی تناقضها و جنبههای مختلف نظریات وی را نشان دهد و هم بیانگر خط اصلی و جوهر فکری و اندیشه راهنمای لنین در مسئله ملی باشد.
«حقّ ملل درتعیین سرنوشت خویش» به چه معناست؟
نخست یادآوری کنم که مقولهی «حقّ ملل در تعیین سرنوشت خویش» صرفاً مبحث ویژه مارکسیستها نیست. بلکه مربوط به دورههای قبل است و در پیوند با انقلابهای بورژواـ دموکراتیک قرنهای ۱۸و ۱۹در اروپاست. طرح این اصل، از پیامدهای مستقیم انقلاب کبیر فرانسه درسال ۱۷۸۹ است و در آغاز معروف به «اصل ملّیتها»، به معنی: «هر ملّت، یک دولت» بود.
متأسفانه، طرفداران متعصب ایرانی «اصل لنینی» «حق ملل در تعیین سرنوشت خویش»، به این تفاوت کیفی میان روسیه چون «زندان خلقها» و کشور باستانی ایران که در آن اقوام مختلف طی سدهها و هزارهها همزیستی داشتهاند، توجّه نمیکنند. هرگز در تاریخ ایران، مناسبات اقوام ایرانی با یکدیگر، مناسبات قوم سلطهگر و زیرسلطه نبوده است. هرگز قوم ناموجودِ فارس با لشکرکشی، دولتهای برسرکارِ اقوامِ غیرفارس ساکن ایران را برنینداخته و به زیرسلطهی خود در نیاورده است. چگونه میتوان بدون توجه به واقعیت فرهنگی ـ تاریخی ایران، نمونههای کشورهای دیگر را برای ایران نسخهپیچی کرد؟
اما از دههی پایانی سدهی ۱۹ و آغاز قرن بیستم، با توسعهی جنبشهای استقلال ملّی در اروپای خاوری و آسیا، این اصل ابعاد تازهای یافت و از مشغلههای فکری مهّم مارکسیستهای آن زمان شد. این امر در روسیه ابعادِ حادی به خود گرفت.
لنین در سخنرانیهای نهم تا سیزدهم ژوئیه ۱۹۱۳ در سوئیس، مقولهی «حقّ تعیین سرنوشت خویش» را میشکافد و میگوید: این اصل «نمیتواند تفسیر دیگری جز تعیین آزادانهی سرنوشت سیاسی داشته باشد. به عبارت دیگر: حقّ جدایی برای تشکیل دولت مستقل» (۳).
فراوانی نوشتههای لنین در مسئله ملّی در آن سالها، حکایت از حدّت و اهمیتِ این بحثها و اختلاف نظرها در روسیه و میان سوسیال دموکراتهای اروپاست. در این میان، دو اثر لنین: «یادداشتهای انتقادی در مسئله ملی» (اکتبر- دسامبر ۱۹۱۳) و رساله معروف او «درباره حق ملل در تعیین سرنوشت خویش» (فوریه ـ مه ۱۹۱۴) از اهمیت ویژهای برخوردارند. زیرا برنامه بلشویکی در مسئله ملّی به طور عمده، بر پایه تئوریها و احکام مندرج در این دو سند پیریزی شده است. در ایران نیز همین رسالهی اخیر اندیشهی راهنمای چپها بوده است.
لنین، بهدرستی، علّتِ مطرحشدن موضوع و اصلِ «حقّ ملل در تعیین سرنوشت خویش» را با انقلابهای بورژوا ـ دموکراتیک و پیدایش و تکوین سرمایهداری در ارتباط میداند و به همین دلیل درباره کشورهای اروپای باختری که انقلابهای بورژوا ـ دموکراتیک را پشت سر گذاشتهاند، میگوید: «جستوجوی حقّ تعیین سرنوشت در برنامههای سوسیالیستهای اروپای باختری، معنایش پینبردن به الفبای مارکسیسم است.» (۴) (یعنی دیگر برای آنها مسئلهی روز نیست). حال آنکه وضع خاور را طور دیگری توصیف میکند: «در اروپای خاوری و در آسیا، دوران انقلابهای بورژوا ـ دموکراتیک تنها در سال ۱۹۰۵ آغاز شد. انقلابهای روسیه، ایران، ترکیه، چین، جنگهای بالکان… زنجیرهی حوادث جهانی دوران ما در «خاور» است. تنها نابینایان ممکن است در این زنجیر حوادث، بیداری سلسلهای از جنبشهای ملّی بورژوا ـ دموکراتیک و کوششهایی را که برای تشکیل دولتهای مستقل و همگون ملّی انجام میشود، نبینند. همانا به همین دلیل که روسیه به اتفاق کشورهای همسایه در حال گذراندن این دوره است، وجود بخش ویژهی حقّ ملل در تعیین سرنوشت خویش در برنامه ما لازم است» (۵). مضمون بالا از مقولهی «حقّ در تعیین سرنوشت خویش» در نوشتههای متعدد دیگر وی تکرار و از زوایای مختلف بررسی میشود. از جمله در مقالههای «سوسیالیسم و جنگ»، «انقلاب سوسیالیستی و حقّ ملل در تعیین سرنوشت خویش»، «وظایف پرولتاریا در انقلاب»، «کاریکاتوری از مارکسیسم و درباره اکونومیسم امپریالیستی»، «سخنرانی در هشتمین کنگره حزب کمونیست (بلشویک) روسیه» و…. که برای اجتناب از طولانیتر و خستهکنندهترشدن این نوشته، از اشاره به آنها پرهیز میکنم و علاقهمندان را به مطالعه آنها دعوت میکنیم.
مشغله ذهنی اصلی لنین حفظ دولت روسیهی شوروی سوسیالیستی در پهنهی امپراتوری سابق روسیه بود. از این منظر، برای وی، اشتیاق و خواست ملّتهای زیر یوغ تزاریسم برای رهایی و تشکیل دولت مستقل خودی، امر فرعی و حتّی ارتجاعی تلقی میشد! بنابراین سرکوب آنها توجیه «انقلابی» میشد.
اصل «حقّ ملل در تعیین سرنوشت خویش» و حیطهی عملکرد آن از منظر ِلنین حال که تا حدی با موضع لنین در رابطه با اصل «حقّ ملل در تعیین سرنوشت خویش» آشنا شدیم، دانستن یک موضوع از نظر متدولوژی بررسی ما، ضرورت دارد: از منظرِ لنین، دامنهی عمل این «حقّ» تا به کجاست؟ به عبارت دیگر، شامل چه کشورهایی است؟ و حکایت از چه نوع روابط و قید و بندها دارد؟
از آنجا که در این تقسیمبندی: اروپای باختری در یک سو و کلِّ کشورهای اروپای خاوری و آسیا، یعنی کشورهایی چون روسیه و ایران و چین در سوی دیگر و در کنار هم آمدهاند؛ ممکن است در نگاه نخست چنین تداعی شود که از دیدگاه وی، انطباقِ اصل «حقّ ملل در تعیین سرنوشت خویش»، چه در شکل و مضمون آن و چه در قلمرو عمل و قانونمندیهایش، مثلا برای روسیه و ایران یکسان بوده است. اگر چنین استنباطی بشود، کاملاً نادرست است. از نظر اهمیتی که روشنشدن این مطلب در تحلیل ما از مسئله ملّی در ایران دارد، به اجمال به توضیح آن بر مبنای نوشتهی او، میپردازیم.
لنین در تقسیمبندی دیگری از کشورهای جهان، آنها را به سه نوع متمایز تقسیم میکند:
نوع اول:
کشورهای پیشرفته سرمایهداری اروپای باختری و ایالات متحده امریکا. به نظر لنین در این کشورها، مدّتهاست که جنبشهای ملّی مترقّی بورژوازی پایان یافته است و «هر کدام از این ملل «بزرگ» بر ملل دیگر در مستعمرات و داخل مرزهای خود ستم روا میدارند.» (۶) لنین برای احزاب کارگری و پرولتاریای این کشورها، وظایف و تکالیف معینی مطرح میسازد که جوهر آن چنین است: «پرولتاریا نمیتواند علیه نگهداری جبری ملل تحت ستم در مرزهای این دولتها مبارزه نکند. به عبارت دیگر، باید برای حق تعیین سرنوشت مبارزه کند. پرولتاریا باید طالب آزادی جدایی سیاسی برای مستعمرات و ملّتهای تحت ستم از ملّتِ «خود» باشد» (۷).
نوع دوم:
کشورهای خاور اروپا: اتریش، بالکان و بهویژه روسیه است. درباره این کشورها میگوید:« همانا در قرن بیستم است که جنبشهای ملّی دموکراتیکِ بورژوازی و مبارزه ملّی بهویژه در این کشورها گسترش یافته و خصلت حادّی به خود گرفته است»(۸). مینویسد، در این کشورها «اگر پرولتاریا از حقّ ملل در تعیین سرنوشت خویش حمایت نکند، در انجام وظایفش، چه در راه به پایانرساندن تحوّل بورژوا ـ دموکراتیک و چه در کمک به انقلاب سوسیالیستی در دیگر کشورها، موفق نخواهد بود» (۹).
اینکه لنین تاچه حد و تا کجا به موضعاش در مورد روسیه تزاری، در قبال ملّتهای تحتِ ستمِ «ملّتِ و لیکاروس»، صادق و ثابت قدم ماند و یا پس از انقلاب اکتبر، هنگامی که لحظه موعود برای تحقق وعده و تعهّدش فرا رسید، چگونه عمل کرد، داستان دیگری است که به آن اشاره خواهم کرد. در یک کلام: هرجا میسر بود و به هر وسیله، از جمله جنگ و لشگرکشی، از آزادی ملل زیر یوغ روسیه ممانعت کرد.
نوع سوم:
«کشورهای نیمهمستعمره، نظیر چین، ایران و ترکیه و همه مستعمرات که جمعاً تا یک میلیارد جمعیت دارند.»(۱۰) در باره این کشورها مینویسد: «سوسیالیستها نه فقط باید آزادی فوری، بی قید و شرط و بدون بازخرید مستعمرات را طلب کنند، (و این خواست در بیان سیاسیاش چیزی جز همان پذیرش حق ملل در تعیین سرنوشت خویش نیست) بلکه میباید به قاطعانهترین وجه از انقلابیترین عناصر جنبشهای بورژوا ـ دموکراتیک و رهاییبخش این کشورها پشتیبانی کنند… .» (۱۱)
ملاحظه میشود که لنین بهروشنی و با ذکر نام، حساب کشورهایی همچون ایران و چین و ترکیه را از حساب امپراتوریهایی چون روسیه، کاملاً جدا میکند و در مقولهی دیگری قرار میدهد و تمامیت و کُلیت این کشورها را با ذکر نام آنها مدّ نظر دارد. در مورد این گونه کشورها، اصلِ «حقّ ملل در تعیین سرنوشت خویش» را فقط قابل انطباق با تَمامَیت ارضی و کُلیتِ هر یک از این کشورها میداند، نه در درون و اجزای تشکیلدهندهی آنها. در اسناد سازمان ملل نیز همین درک و تلقی از این مقوله مطرح است نه چیز دیگر.
چنانچه از متدولوژی برخورد لنین به مسئله و تقسیمبندی کشورها برمیآید، در ارتباط با کشوری نظیر ایران، انطباق این اصل تنها در حالتی معنا مییابد که ایران در تمامیت ارضی آن و به مثابه ملّتی واحد در نظرگرفته شود که در دورههایی، استقلال و حاکمیت ملّی آن به طورِ موضعی و در کوتاهزمان، خدشهدار شده یا از بین رفته باشد. لنین نیز اگر از ایران نام میبرد، اوضاع و احوال آن ایام را در نظر داشته است. بیگمان، توجّه او معطوف به معاهده ۱۹۰۷ میان روسیه و بریتانیا برای تقسیم کشور به مناطق نفوذ یا اشغال نظامی ایران در دورهی جنگ جهانی اول است.
از گفتهها و احکام لنین میتوان بهروشنی دریافت که وقتی وی از تحقّق اصل «حقّ ملل در تعیین سرنوشت خویش» سخن میگوید، بین کشورهایی نظیر ایران و چین با کشوری نظیر روسیه تزاری فرق میگذارد. وقتی از تحقق این اصل در روسیه سخن میگوید، منظور او نه خود روسیه بلکه، مللِ تحتِ انقیاد روسیه است که به زور و جنگهای استعماری به آن ملحق شدهاند. بنابراین بارها این موضوع را مطرح میکند که: «حزب پرولتاریا قبل از هر چیز باید خواستار اعلام فوری و واقعی و مطلقِ آزادی جدایی از روسیه برای تمامی ملل و ملیتهایی باشد که تحت ستم تزاریسم قرار گرفته یا به زور در چارچوب دولت روسیه نگهداری شده، یا به آن وصل و به عبارت دیگر، الصاق شدهاند.»(۱۲) لنین وضعیت ملّتهای تحت ستم روسیه را با وضعیت مستعمرهها و روابط استعماری، یکی میداند و این واقعیت را از مشکلات مسئله ملّی در روسیه میشمرد.
در کشورهای مستقّل، اصلِ «حقّ ملّتها در تعیین سرنوشت خویش» به معنی کسب استقلال سیاسی و تامین استقلالِ و حاکمیت ملّی (souveraineté nationale) نیست؛ زیرا این امر قبلاً تحصیل شده است. به طورِ مثال هنگامِ انقلاب کبیر فرانسه، ملّت فرانسه مدّتها پیش، تکوین یافته و شکل گرفته بود. ولی هنوز، پادشاهی مطلقه در راسِ دولت قرار داشت. در چنین شرایطی، اصلِ «حقّ ملل در تعیین سرنوشت خویش»، مضمون و هدف رهاییبخش نداشت. بلکه به معنی «حقّ ملّتِ فرانسه» برای برقراری حاکمیتِ ملّت از مسیرِ دموکراسی بود.
متأسفانه، طرفداران متعصب ایرانی «اصل لنینی» «حق ملل در تعیین سرنوشت خویش»، به این تفاوت کیفی میان روسیه چون «زندان خلقها» و کشور باستانی ایران که در آن اقوام مختلف طی سدهها و هزارهها همزیستی داشتهاند، توجّه نمیکنند. هرگز در تاریخ ایران، مناسبات اقوام ایرانی با یکدیگر، مناسبات قوم سلطهگر و زیرسلطه نبوده است. هرگز قوم ناموجودِ فارس با لشکرکشی، دولتهای برسرکارِ اقوامِ غیرفارس ساکن ایران را برنینداخته و به زیرسلطهی خود در نیاورده است. چگونه میتوان بدون توجه به واقعیت فرهنگی ـ تاریخی ایران، نمونههای کشورهای دیگر را برای ایران نسخهپیچی کرد؟
آیا لنین به جدایی ملل تحتِ انقیادِ روسیه باورداشت؟
با توجّه به توضیحات و برخی نقل قولهای بالا، ممکن است این پرسش اساسی به ذهن متبادر شود: با توجّه به موضع صریح لنین که در بالا ذکر شد، پس چرا این احکام بعد از پیروزی اکتبر ۱۹۱۷ جامعه عمل نپوشید؟ چه شد که بلشویکها به رهبری لنین کوشیدند و جنگیدند و هر جا توانستند از آزادی و جدایی ملّتهای زیر یوغ تزاریسم جلوگیری کردند؟ و دولتهای ملّی را که پس از انقلاب فوریه ۱۹۱۷ و سقوط تزاریسم در گرجستان، ارمنستان، آذربایجان و ترکستان و … برپا شده بود، زیر ضربات کوبندهی ارتش سرخ سرنگون ساختند؟ و حتی در آستانه جنگ دوّم جهانی، به بهانه تعلّق کشورهای بالتیک به روسیهی تزاری، برای تصرّف مجدّد آنها با هیتلر به معامله نشستند؟ و با همین بهانه، بخشی از لهستان و مولداوی را نیز به اتحّاد شوروی ملحق کردند؟
بررسی دقیق مواضع لنین به طور بارزی نشان میدهد که وی در مورد مشخّص روسّیه، اساساً اعتقادی به پیادهکردن اصل «حقّ ملل در تعیین سرنوشت خویش» نداشت. در مورد مستعمرات کشورهای بزرگ دیگر نیز، موضعش پر از ابهام بود. زیرا در سایهی پنداربافیهای وی در بارهی انقلاب پرولتری جهانی قرار داشت.
رفتار لنین پس از کسب قدرت نشان داد که گفتارهای آتشین او در بارهی «حقّ ملل در تعیین سرنوشت خویش» در مورد روسیه، بُردی فراتر از یک اعلام موضع کلی و انتزاعی نداشت. لنین با سادهانگاری باور نکردنی، بر این گمان بود که صِرفِ اعلام شناسایی تشریفاتی و پرطنطنهی این «حقّ»، تمامی آن پیشداوریها و خصومتهای تاریخی بازدارنده را که طی سدهها میان روسیهی سلطهگر و غاصب با ملل زیریوغ، انباشته شده بود، از میان خواهد رفت. لنین بر این پندار بود که با اعلام برقراری «سوسیالیسم» در روسیه، روند ادغام ملّتهای ساکنِ امپراتوری روسیه در یکدیگر آن هم به طور داوطلبانه و مشتاقانه ازسوی ملل زیرستم، بر محور ابر روس! تحقّق خواهد یافت.
نتیجه سیاست و عملکرد مکتبِ نظری لنین، استمرار روابط سلطهگر و زیرسلطه دوران تزاری در قالب جدیدِ فریبندهی «سوسیالیسم واقعاً موجود» با همه پیامدهای غمانگیز آن بود که با فروپاشی اتحاد جماهیر سوسیالیستی شوروی شاهد آن بودیم .
همانگونه که لنین توانست با ارادهگرایی و استفاده از شرایط استثنایی لحظه، «انقلاب سوسیالیستی» مندرآوردی خود را در روسیهی پسماندهی موژیکها به پیروزی برساند. با همان ارادهگرایی و حتّی با توسّل به اِعمال قهر کوشید تا مسئلهی ملّی را نیز به روال خویش در راستای حفظ و استمرار امپراتوری روس، منتها در قالب تازهی اتحاد شوروی فیصله دهد.
مشغله ذهنی اصلی لنین حفظ دولت روسیهی شوروی سوسیالیستی در پهنهی امپراتوری سابق روسیه بود. از این منظر، برای وی، اشتیاق و خواست ملّتهای زیر یوغ تزاریسم برای رهایی و تشکیل دولت مستقل خودی، امر فرعی و حتّی ارتجاعی تلقی میشد! بنابراین سرکوب آنها توجیه «انقلابی» میشد.
با آنکه در گفتار، از حقّ مللِ زیر یوغ تزاریسم برای رهایی و تشکیل دولتهای ملّی طرفداری میکرد، ولی در واقع، معتقد بر حفظ دولتهای بزرگ و متمرکز بود. میگفت: «..پرولتاریای آگاه، همواره طرفدار دولت بزرگتر خواهد بود، همیشه علیه ویژگیهای قرون وسطایی مبارزه خواهد کرد و با نظری موافق به تقویت همگرایی اقتصادی سرزمینهای بزرگ مینگرد. زیرا بر بستر آنهاست که پیکار پرولتاریا علیه بورژوازی بهتر میتواند گسترش بیابد (۱۳). بارها در نوشتههایش اصلِ «حقّ ملل در تعیین سر نوشت خویش» را مورد تایید قرار میداد، ولی بلافاصله میافزود: «معنای این خواست به هیچوجه جدایی، قطعهقطعهشدن و تشکیل دولتهای کوچک نیست….این خواست بیانگر پیگیری ما در مبارزه علیه هر گونه ستم ملّی است.» (۱۴) به عبارت دیگر: در حرف آری، و در عمل نه!
دیدگاه پایهای دیگر لنین عبارت از این بود «مصالح سوسیالیسم بر حقّ ملل در تعیین سرنوشت خویش اولویت دارد.» (۱۵) با اینگونه تئوریهای مندرآوردی، لشکرکشی به آذربایجان و گرجستان و ارمنستان و ترکستان و سرنگونی دولتهای ملّی که در این سرزمینها پس از انقلابهای فوریه و اکتبر ۱۹۱۷ و سقوط تزاریسم برپا شده بود، توجیه میشد. لنین در حقیقت به خاطر نگرش انترناسیونالیستیاش و وسوسهی انقلاب پرولتری جهانی، اعتقادی به تحقق خواست اصل «حق ملل در تعیین سرنوشت خویش» برای ملّتهای تحتِ انقیاد روسیه، نداشت. این است جان کلام.
در مبحث ملی و در کوشش برای انطباق اصل «حقّ ملّتها در تعیین سرنوشت خویش»، جای ایران در کجاست؟ آیا جزو کشورهای نوع اول است یا نوع دوم؟ به عبارت دیگر، مضمون واقعی این اصل در انطباق با ایران، آیا عبارت از حقّ ملّت ایران در تمامیت و یکپارچگی آن در تعیین شیوهی کشورداری و انتخاب دولت مطلوب خود با استفاده از ابزارها و موازین دموکراسی است؟ یا برعکس، آن گونه که برخی مدعیاند، مضمون اصلی آن همان جنبش رهاییبخش «ملّتهای» ساکن ایران است که در«قید اسارت» به سر میبرند و هدفشان تشکیل دولتهای مستقل ملّی به تعداد مدعیان آن است؟
پلمیک میان کیفسکی، از رهبران حزب سوسیال دموکرات اوکراین با لنین، بسیار گویا و افشاگرانه است. کیفسکی بلشویکها را به «بندباز» تشبیه میکرد و به طنز میگفت: «وقتی از بلشویکها دربارهی مثلاً استقلال سیاسی اوکراین پرسش میشود، پاسخ میدهند: «سوسیالیستها در جستوجوی تحصیل حق جداییاند ولی علیه جدایی تبلیغ میکنند»! لنین در نوشته مهّمی به کیفسکی چنین پاسخ میدهد: «ما کارگران اَبَر روس باید به دولت خود اخطار کنیم که مغولستان، ترکستان و ایران را تخلیه کند و کارگران انگلستان باید به دولت خود اخطار کنند که مصر و هندوستان و ایران و … را تخلیه کند… آیا این بدان معناست که ما به تودههای زحمتکش مستعمرات توصیه میکنیم که خود را از پرولتاریای آگاه اروپا «جدا» کند؟ ابداً چنین نیست. ما همواره برای نزدیکی هرچه فشردهتر و ادغام کارگران آگاه کشورهای پیشرفته با کارگران، دهقانان، بردگان همهی کشورهای تحت ستم بودهایم و هستیم. ما همواره به همه طبقات تحت ستم و از جمله مستعمرات توصیه کردهایم و خواهیم کرد تا از ما جدا نشوند، بلکه برای ادغام هر چه بیشتر، به ما نزدیک شوند.»(۱۶) کمی بعد، همین اندیشه را به شکل دیگری باز میکند و میگوید: «اگر ما از حکومتهای خود، تخلیه مستعمرات و آزادی کامل حقّ جدایی را خواستاریم و «اگر مراد این است که خود ما به طور مطمئن این حق را به کرسی بنشانیم و این آزادی را به محض کسب قدرت اعطا کنیم … (چنین کاری) به هیچوجه برای «توصیهی» جدایی نیست، بلکه بر عکس، برای تسهیل و تسریع نزدیکی و ادغام دموکراتیک ملّتهاست. ما تمام تلاش خود را برای نزدیکی با مغولان، ایرانیان، هندیها و مصریها و ادغام با آنان به کار خواهیم انداخت. ما متوجّهایم که این وظیفه ما و به سود ماست که این کار را انجام دهیم والاّ سوسیالیسم در اروپا شکننده خواهد شد.» (۶۶=۱۷)
مطلب چنان بیپرده و گستاخانه بیان شدهاست که نیازی به توضیح و تفسیر کُنه فکری و گوهر سیاست و رویکرد لنین به مسئله ملی نیست. در حقیقت لنین در تلاش برای پاسخ به پرسش طنزآمیز کیفسکی، فقط مهر تائید بر درستی ایراد او گذاشته است.
گفتنی است که همین «تئوری»های لنین، از جمله ادغام ملّتها، پایههای نظری و تئوریک بعدی استالین و دولت شوروی برای جهانگشایی و دستاندازی به همسایگان شد؛ خشت اول چون نهد معمار کژ تا ثریا میرود دیوار کژ.
پس از جنگ جهانی دوم، به زورِ ارتش سرخ، لتونی، لیتوانی و استونی به روسیه شوروی ملحق شدند و تا فروپاشی آن، نور آزادی را ندیدند. لهستان و دیگر کشورهای اروپای شرقی را به صورت اقمار شوروی درآوردند. در ایران با ایجاد ماجرای استالین ـ باقروف ساخته و پرداختهی فرقه دموکرات آذربایجان، برای تجزیه ایران به وسوسه افتادند. در آسیای دور چندین جزیره ژاپنی را متصّرف شدند. اما هیچ ملّتی به اندازه ملل زیر یوغ روسیه تزاری هزینه این سیاست را نپرداختند.
لنین و بلشویکها به مجرد فراغت نسبی از جبهههای غرب ، واحدهای ارتش سرخ را در بهارِ سال ۱۹۲۰ به مرزهای ماورای قفقاز نزدیک کردند و بیدرنگ دست به کار شدند و با همدستی و تبانی بلشویکهای محلّی، حکومتهای بر سرکار را یکی پس از دیگری سرنگون ساختند. آذربایجان در آوریل ۱۹۲۰، گرجستان در نوامبر ۱۹۲۰ و ارمنستان در فوریه ۱۹۲۱! و کمی بعد آسیای میانه نیز به همین روال به سرنوشت آنها دچار شد.
البته برای توجیه اقدام خود در افکارعمومی و دادنِ مضمونِ «انقلابی» به آن، همه جا فرمول زیر، ترجیعبند تجاوز آشکارشان بود: «سپاهیان ارتش سرخ به خواهش زحمتکشان آذربایجان که دست به قیام زده بودند، به کمک آنها آمدند»!(۱۸)
نسل من با این نغمه شوم، گوشآشناست. مشابه این فرمول در ۱۹۵۶ در مجارستان، در ۱۹۶۸ در چکسلواکی و در ۱۹۸۱ در افغانستان تکرار شد. ارتش شوروی به درخواست «کمیتههای انقلابی» سهنفرهی قلابی به رهبری یانوش کادار در بوداپست، به نام کارگران و دهقانان، مجارستان را اشغال کرد. کمیته مشابهی به رهبری هوزاک در پراگ و ببرک کارمل در کابل به نام خلق افغانستان، زیر پوششِ میانتهی «انترناسیونالیزم پرولتری»، تمامیت ارضی و حاکمیت ملّی این کشورها را با مداخله نظامی خشن خدشهدار کرد.
دو مفهوم از یک مقوله در دو شرایط
نکته ظریفی وجود دارد که عنایت به آن در رابطه با بحث ما و در موردِ ایران، پراهمیت است. منظورم توجّه به تفاوت اساسی است که در مضمونِ اصلِ «حقّ ملّتها در تعیین سرنوشت خویش» هنگام بررسی نقش و جایگاه آن در موردِ کشورهای مستقّل و کشورهای وابسته و مستعمرات، وجود دارد.
در کشورهای مستقل، این اصل به معنی شناسایی حق مردم در انتخاب حکومت دلخواه خود و تعیین شکل دولت (Etat) مطلوب خویش است. به عبارت دیگر، این اصل در موردِ این کشورها، با امر دموکراسی و استقرارِ «حاکمیت ملّت» پیوند میخورد و در رابطه مستقیم با آن قرار دارد و با چنین رسالتی است که معنا و مفهوم مییابد.
انطباق اصل «حقّ ملل در تعیین سرنوشت خویش» با واقعیت ایران، مفهومی جز استقرار دموکراسی و تامین حاکمیت ملّت واحد ایران در تمامیت آن ندارد. به عبارت دیگر، مقصود برپایی حکومت و دولت برخاسته از اراده ملّت ایران در تمامیت آن است نه تکتک اقوام و اقلیتهای متشکله آن. به این ترتیب، هر خواستی از جمله خودگردانی یا راهحل انجمنهای ایالتی و یا هر طرحِ دیگرِ کشورمداری، جزو خواستهای دموکراتیکاند نه ملّی. به همین ترتیب است رفع مضیقهها از جمله در زمینه فرهنگی و آموزش زبان مادری و امثال آنها. اینگونه خواستها ربطی به اصل «حقّ ملل در تعیین سرنوشت خویش» ندارد. بلکه مطالباتی دموکراتیک هستند که در چارچوبِ دموکراسی و رعایت موازین و منشور حقوق بشر قرار دارند و برمبانی آنها قابل حلّاند.
در کشورهای مستقّل، اصلِ «حقّ ملّتها در تعیین سرنوشت خویش» به معنی کسب استقلال سیاسی و تامین استقلالِ و حاکمیت ملّی (souveraineté nationale) نیست؛ زیرا این امر قبلاً تحصیل شده است. به طورِ مثال هنگامِ انقلاب کبیر فرانسه، ملّت فرانسه مدّتها پیش، تکوین یافته و شکل گرفته بود. ولی هنوز، پادشاهی مطلقه در راسِ دولت قرار داشت. در چنین شرایطی، اصلِ «حقّ ملل در تعیین سرنوشت خویش»، مضمون و هدف رهاییبخش نداشت. بلکه به معنی «حقّ ملّتِ فرانسه» برای برقراری حاکمیتِ ملّت از مسیرِ دموکراسی بود.
تودهی مردم یا به روالِ متداولِ آن ایام: طبقهی سوّم که به مجموعهی بورژوازی متوسّط و کارگران و پیشهوران و دهقانان اطلاق میشد با شعار «حق تعیین سرنوشت ملّت» و فریاد زنده باد ملّت با استبداد سلطنتی و اشرافیت جنگیدند و حاکمیت ملّت و تشکیلِ دولت ملّی را بر موازین دموکراسی برقرار کردند. ملّت سرنوشت خویش را به دست گرفت. از این هنگام، اصطلاح «دولت ـ ملّت» (Etat-Nation)، به معنی حاکمیتِ ملّت واردِ فرهنگ سیاسی جهانی شد. یعنی نظام سیاسیای که در آن، منشاء همهی قدرتها ناشی از ملّت است.
ملاحظه میشود که در این حالات، یعنی هرجا که ملّت و دولت و کشور مستقلّی وجود دارد، ولی دولت هنوز نمایندهی منتخب مردم نیست، مثلاً «موروثی» است یا «منشاء الهی» دارد، اصلِ «حقّ ملل در تعیین سرنوشت خویش»، مضمون و مفهومش دموکراسی و حاکمیتِ ملّت است نه چیز دیگر.
در ایران نیز مسئله از همین قرار است؛ زیرا ایران کشور مستقّلی بوده و هست. این امر، فارغ از نوع حکومت برسرِکار است. میخواهد رژیم مستبدّهی پادشاهی باشد یا ولایتِ مطلقهی فقیه! به همین علت در انقلاب مشروطیت نیز کلمهی ملّت و تودهی مردم، از هر قشر و طبقه با معنا و مفهومِ یکسانی به کار برده میشد. تودهی مردمی که در رویارویی و چالش با دولت مستبد و شاه مطلقالعنان قرار داشتند.
هدف اصلی انقلاب مشروطیت نیز استقرار دمکراسی و حکومت مشروطه بود نه کسب استقلال ملّی. انقلاب مشروطیت، یک جنبش دموکراتیک بود نه یک جنبش رهاییبخش ملّی نظیر اندونزی و الجزایر و ویتنام. در کشورهای اخیر، هدف تشکیلِ دولتهای خودی و ملّی فارغ از ماهیتِ ژریمی بوده است که باید روی کار میآمد. جنبشهای رهاییبخش در این سه کشور به سه نوع حکومت و رژیم سیاسی متفاوت منجر شد.
در کشورهای تحتِ انقیاد خارجی و مستعمرهها، اصلِ «حقّ ملّتها در تعیین سرنوشت خویش» یا «اصل ملّیتها، یعنی هر ملّت یک دولت»، اساساً مضمون رهایی از قید خارجی داشته و دارد و هدف مستقیم و غایی آن کسب استقلال، تامین حاکمیت ملّی (souveraineté nationale) و تشکیلِ دولت مستقّلِ خودی بوده است، نه حاکمیت ملّت. زیرا بدواً باید کشور و دولت حاکمِ خودی وجود داشته باشد تا برای استقرار دموکراسی در آن و تامینِ حاکمیت ملّت تلاش ورزید.
از آنچه در بالا گفته شد، این پرسش اساسی پیش میآید: در مبحث ملی و در کوشش برای انطباق اصل «حقّ ملّتها در تعیین سرنوشت خویش»، جای ایران در کجاست؟ آیا جزو کشورهای نوع اول است یا نوع دوم؟ به عبارت دیگر، مضمون واقعی این اصل در انطباق با ایران، آیا عبارت از حقّ ملّت ایران در تمامیت و یکپارچگی آن در تعیین شیوهی کشورداری و انتخاب دولت مطلوب خود با استفاده از ابزارها و موازین دموکراسی است؟ یا برعکس، آن گونه که برخی مدعیاند، مضمون اصلی آن همان جنبش رهاییبخش «ملّتهای» ساکن ایران است که در«قید اسارت» به سر میبرند و هدفشان تشکیل دولتهای مستقل ملّی به تعداد مدعیان آن است؟
توجه به این امر و ارزیابی درست از واقعیت ایران در تدوین مشی و سیاستگذاری، اهمیت بسیار دارد و سرنوشتساز است. زیرا با مسئله حسّاس حاکمیت ملّی و تمامیت ارضی ایران که موضوع مورد علاقه مردم ایران است، ارتباط تنگاتنگ دارد.
اگر ایران جزو کشورهای نوع اول است که به اعتقاد راسخ من چنین است؛ در این صورت، انطباق اصل «حقّ ملل در تعیین سرنوشت خویش» با واقعیت ایران، مفهومی جز استقرار دموکراسی و تامین حاکمیت ملّت واحد ایران در تمامیت آن ندارد. به عبارت دیگر، مقصود برپایی حکومت و دولت برخاسته از اراده ملّت ایران در تمامیت آن است نه تکتک اقوام و اقلیتهای متشکله آن. به این ترتیب، هر خواستی از جمله خودگردانی یا راهحل انجمنهای ایالتی و یا هر طرحِ دیگرِ کشورمداری، جزو خواستهای دموکراتیکاند نه ملّی. به همین ترتیب است رفع مضیقهها از جمله در زمینه فرهنگی و آموزش زبان مادری و امثال آنها. اینگونه خواستها ربطی به اصل «حقّ ملل در تعیین سرنوشت خویش» ندارد. بلکه مطالباتی دموکراتیک هستند که در چارچوبِ دموکراسی و رعایت موازین و منشور حقوق بشر قرار دارند و برمبانی آنها قابل حلّاند.
روابط اقوام با یکدیگر در ایران سرنوشت تاریخی و زندگی مشترک طولانی آنها با وضع کشورهایی که مناسبات مستعمراتی میان آنها برقرار بوده است، کاملاً متفاوت است. وضعیت آنها و مناسباتشان با کشور و دولت سلطهگر حاصل قهر و جنگهای سلطهگرایانهی استعماری و الحاق به جبر است. تاریخ و لحظهی این جنگها و الحاق و زیر سلطه قرارگرفتن آنها به دقّت ضبط در تاریخ است. در تاریخ ایران، جستوجوی چنین مناسباتی میان اقوام ساکن آن کار بس بیهوده و آب در هاون کوبیدن است. از سوی دیگر، مقایسه مناسبات اقوام ایرانی تشکیلدهندهی ملت ایران با یکدیگر با وضعیت و زندگی تصنّعی کشورهای چندملّتی نظیر یوگسلاوی و چکسلواکی و امثال آنها که واقعاً تاریخ و سرنوشت مشترکی با هم نداشته و دستپخت دولتهای بزرگ پس از جنگ جهانی اولاند، نادرست و قیاس معالفارق است.
سرگذشت پرماجرای تلاش مردم ایران برای حراست از مرز و بوم میهن ما، تاریخی بهمراتب قدیمیتر و طولانیتر از تاریخ دموکراسی نیمبند و زودگذر در کشور ما دارد. هنوز دموکراسی را به دست نیاورده، به نام آن تمامیت ارضی ایران را به مخاطره نیندازیم و بذل و بخشش نکنیم. دوستانی که به این مسئله از راه دموکراسی و به اتکای تعهّد ما به محترمشمردن نظر مردم نزدیک میشوند، در نظر نمیگیرند که ما همان قدر که به رعایت دموکراسی، یعنی حاکمیت ملّت متعّهد هستیم، بهمراتب در برابر استقلال و حاکمیت ملّی و به طریق اولی نسبت به تمامیت ارضی ایران که تبلور خواست و اراده تمامی ایرانیان است، نیز مقیدیم.
من خود آذربایجانیام و به هویت آذریام افتخار دارم. ولی مثل هر ایرانی از هر قوم و تبار به ملّت ایران تعلّق دارم و حراست از استقلال و تمامیت ارضی ایران را وظیفه خود میدانم. زیرا باید ایرانی باشد تا در چارچوب آن برای تحقق آزادی و دموکراسی به تلاش برخیزیم و عدالت و برابری را برقرار سازیم و به میمنت دموکراسی، خواستهای دموکراتیک خود از جمله خواستهای دموکراتیکِ اقوامِ ساکن ایران را، طرح و به تایید عموم ملّت ایران برسانیم. ضرورت تاکید بر پیوند دموکراسی با استقلال ملّی و هر دو آنها با عدالت اجتماعی در همین است. زیرا آرمان ما، رفاه و آسایش و ترقی و تعالی یکایک مولفّههای قومی تشکیلدهندهی ملّت ایران در یک کشور مستقل و حاکم بر سرنوشت خویش در پرتو آزادیها و دمو کراسی است.
زیرنویسها
۱ – ولادیمیرایلیچ لنین. طرح برنامه حزب سوسیال دموکرات روسیه، ژانویه ـ فوریه ۱۹۰۲، جلد ۶ آثار کامل به فرانسه، صفحه ۲۳.
۲ ـ لنین «درباره مانیفست اتحادیه سوسیال دموکراتهای ارمنی»، آثار کامل به فرانسه جلد ۶، (۱۵/۰۲/۱۹۰۳)، صفحه ۴۷۵.
۳ – لنین «تزهایی درباره مسئله ملی»، آثار کامل به فرانسه، جلد ۱۹ ( ۰۹-۱۳/۰۷/۱۹۱۳)، صفحه ۲۵۵.
۴ – لنین «درباره حق ملل در تعیین سرنوشت خویش»، آثار منتخب دو جلدی به فارسی، جلد اول قسمت دوم، صفحه ۳۷۰.
۵ ـ همان منبع ۴ صفحه ۳۸۲.
۶ ـ لنین «انقلاب سوسیالیستی و حق ملل در تعیین سرنوشت خویش» (تزها)، ژانویه -فوریه ۱۹۱۶، جلد ۲۲، صفحه ۱۶۳.
۷ـ همان منبع ۶ صفحهی ۱۶۰.
۸ ـ همان منبع ۶ صفحهی ۱۶۴.
۹،۱۰، ۱۱،- همان منبع ۸.
۱۲ – لنین، «وظایف پرولتاریا در انقلاب ما»، دهم آوریل ۱۹۱۷، آثار کامل، جلد ۲۴، صفحه ۶۵.
۱۳ـ لنین «یادداشتهای انتقادی در مسئله ملی» (اکتبر ـ دسامبر ۱۹۱۳)، آثار کامل، جلد ۲۰، صفحه ۳۹.
۱۴- همان منبع صفحات ۱۵۸ـ ۱۵۹.
۱۵ـ لنین «مشارکت در بحث تاریخ یک صلح بدفرجام»، آثار کامل به فرانسه، جلد ۲۶ (۱۹۱۸/۱/۷)، صفحه ۴۷۲.
این جستار پیشتر در فصلنامهی تلاش منتشر شده است.
۱۶ -لنین، کاریکاتوری از مارکسیسم و درباره اکونومیسم امپریالیستی، آثار کامل، جلد ۲۳ (ژانویه -فوریه ۱۹۱۶)، صفحه ۷۲.
۱۷ـ همان منبع ۱۶، صفحه ۷۳.
۱۸ـ تاریخ حزب کمونیست اتحاد شوروی، ترجمه فارسی هدایت حاتمی و عبدالحسین آگاهی، جلد اول، صفحه ۳۶۹.
این جستار پیشتر در فصلنامهی تلاش منتشر شده است.
——————————————————
در اینباره در ایرانشهر بخوانید:
چگونگی اعمال حق تعیین سرنوشت (۱) محمدعلی بهمنیقاجار [1]
چگونگی اعمال حق تعیین سرنوشت (۲) محمدعلی بهمنیقاجار [2]
——————————————————
Subscribe to:
Posts (Atom)